چان خمیازه کشید و آخرین بخش ساندویچش رو گاز زد .
به صدای جان، پشت تلفن گوش داد._پس امروز حسابی خسته شدی!
چان با دهن پر حرف زد.
_عالی بود. دختر رزی ازدواج کرد و شی وو کوچولو هم یاد گرفته حرفهای جدیدی رو به خط بریل بخونه. منم ماجرای خودمون رو براشون تعریف کردم، خیلی حس خوبی داشت.
_منم با افتخار به همهی دوستهام گفتم جواب مثبت رو ازت گرفتم، دوست دارم چان.
_منم... امشب میای؟
_متاسفم لاو، کارهام زیاد شده.
_امروز جیسونگ هم نیومد.
_متاسفم.
_ولی من هنوز تنهام.
جان خندید. اون عاشق این لجبازیهای چان بود.
_پس آقای تنها، میتونی دوساعت منتظر بمونی و نخوابی تا من بیام؟
_شاید...
چان با شوق گفت و جان خندید.
_پس میبینمت.
_منتظرم.
چان لبخند زد و بعد خداحافظی کرد.
ظرف غذاش رو توی ظرفشویی گذاشت و با همون قدمهای آرومش از آشپزخونه خارج شد. میلههای دور تا دور خونه رو گرفت و به اتاق برگشت.به رادیو گوش داد، بعد یه رمان برداشت و انگشتهاش رو روی خط هاش کشید و توی تاریکی شب، داستان عاشقانهی اون رو خوند.
به این فکر کرد که چرا چنین احساس فوق العادهای شبیه به شخصیتهای کتاب ها به جان نداره.
در هر صورت اون مرد سادهای بود و چان دوستش داره.
چان فکر میکرد قبلاً چنین احساسی رو تجربه کرده، ولی آخه کی و کجا؟آتل پاش رو روی زمین انداخت و پتو رو روی سرش کشید.
پس چرا جان نمیاد؟
شاید بهتره قبل از اومدنش لباس بهتری بپوشه.
کار سختیه، ولی ارزش انجام دادنش رو داره.یه هودی راحت و گشاد مشکی با شلوار گرمکن سادهی مشکی برداشت.
به هر زحمتی بود لباسهاش رو عوض کرد و روی تخت منتظر دراز کشید.کم کم به سمت خواب کشیده میشد که صدای باز شدن در رو شنید.
صدای تق کلید چراغ و بعد صدای مردی که فکر میکرد دوستش داره._یکی وقتی میره تو تخت زیادی با نمک و خواستنی میشه!
چان خندید.
_بیا اینجا، من خیلی خوابم میاد.
_صبر کن دست و صورتم رو بشورم، میام.
چان باشهی آرومی گفت و منتظر موند.
صدای شر شر آب رو شنید.
چان نمیدونست اون داره خون آدم بیگناهی رو از روی دستهاش پاک میکنه.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑰𝒔 𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝑨𝒍𝒊𝒗𝒆
Fanfictionبه یاد بیار، ببخش، ببین! فصل دوم فیک This Man Dies Tonight Name: This Man Is Still Alive Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Angst, Adventure, Amnesia Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation