÷ هیونگگگ...من دیگه نمیتونم...
چان به زور لای چشماشو باز کرد:
+ میدونم سهون... آروم باش و نفس عمیق بکش... الان هممون همینیم ولی نمیشه کاری کرد...
نفس عمیق میکشید و سعی میکرد برادراشم با همین کار آروم کنه اما اثری نداشت.
× چان... من میرم... آخخخخ
÷ هیونگگگ بشین!!!
شدت سرگیجه داشت جونگینو دیوونه میکرد...ولی شاید وضعیت اون بهتر از سهونی بود که پشت هم بالا میآورد... و یا چانی که خشک شدن خون بدنش، پوستشو رو به سیاهی برده بود...
ناچار دوباره روی مبل نشست:
× قطعاً مال اون روانیه!! حال بد اون ما رو به این روز میکشونه!! باید برم ببینم حرفاش در مورد وویونگ لعنتی درسته یا نه...
سهون با سرفه گفت:
÷ هیچ جوره درست در نمیاد... اگه فرضیهای که نمیخوام اسمشو بیارم هم درست باشه، باید حال یکی از ما بد باشه نه هممون!!
کای همونجوری که دستشو به سرش گرفته بود با چشم بسته جواب داد:
× میدونم ولی از دیشب دقیقاً همه حس و حالمون با یه زنجیر کوفتی بهش وصل بوده... نمیدونم الآن کدوم گوریه و چی کار میکنه که داره ما رو اینطوری عذاب میده...
÷ پشت درخت بید مجنونمونه... داره گریه میکنه هیونگ... از اونوقت که زده بیرون اونجاس و صدای گریش داره گوشامو عذاب میده!!!! اگه این حال مزخرفم برای اون باشه خودم به تلافی همه عق هایی که میزنم جرش میدم!
با درد دوباره معده اشو با نوک انگشتش ماساژی داد و برای جلوگیری از عق زدن های بعدیش اب دهنش رو پشت هم قورت داد.
+ خفه شو سهون
نفس تیزی از درد ناگهانیش کشید و چشم هاش رو بهم فشرد:
+ اون خودش هم نمیدونست، حتی نفهمید ما کی هس... آخ... این یعنی اون یا خودشم جادو شده و هیچی نمیدونه، یا جاسوس خیلی ماهریه و ما در اینصورت فقط یه راه داریم...
÷ چی؟!
نفسی گرفت و گفت:
+ اینکه بفهمیم دردامون یه علت مشترک داره یا هر کدوم از یه جا نشات میگیره...
× منظورت از علت مشترک همون لعنتیه؟!
همونطور که چشماشو میبست تا سرگیجه اذیتش نکنه گفت.
+ اره
× احتمالاً هم همون درسته چون ما هر چهارتاییمون همزمان حالمون بد میشه... یا بهتر بگم وقتی اون حالش خوبه ما هم حالمون خوبه... خیلی بعیده هر حال کدوممون یه علت متفاوت داشته باشه...
÷ آخه چجوری؟! تنها راهی که توجیش میکنه اینه که اون جفتمون باشه که اینم غیرممکنه... ما سه نفریم... نمیشه که سهتایی جفت حقیقی اون لعنتی باشیم کههه!!! شاید حال هر کدوم از جفتامون یه جای دیگهای بد شده و ما داریم وقتمونو سر این جاسوس عوضی تلف میکنیم در حالیکه جفتمون یه جا به کمکون نیاز داره!!
YOU ARE READING
Three Veins | سهرگه
Fanfictionبلند شد و عقب رفت، قرار نبود جواب مثبتی بگیره... _ بهم اجازه بده ثابت کنم پشیمونم... _ نمیتونی... نگاهشو به سوهو داد که بی رحمانه بهش زل زده بود، باید بیخیال میشد؟! محال بود... نفسی عمیقی کشید و با اطمینان زمزمه کرد: _ میتونم... _ اگر حرفات تموم ش...