part 22

556 124 250
                                    

+ فقط بیا کای رو نجات بدیم... بعدش هم سهون... من خوبم... باید باشم...

با اینکه ته دلش راضی نبود اما به ناچار سری تکون داد و مشغول بخیه زدن کای شد... بهرحال اینجوری نبود که بتونه همزمان به همشون برسه و مجبور بود اولویت بندی کنه...

= سهون... چرا... سهون خوبی؟؟

شونه اش رو گرفت و بلند کرد... حالش خوب نبود و سنگینی بدنش روی سوهو افتاده بود و سوهو حتی نمیدونست که سهون متوجه این شده یا نه!

= اگه اینم یه شوخیه... اصلا شوخی قشنگی‌ نیس سهون... نگرانم... واقعا نگرانم

به زور شونه هاش رو گرفت و برای بهتر دیدن صورتش خم شد تا علت جواب ندادن هاشو پیدا کنه...

= بگو ک بهوشی... سهووووون

با بغض ناله کرد و شونه هاشو تکون داد... چرا ازش هیچ جوابی نمیگرفت؟ قصد داشت دوباره شوخی کنه؟ نمیدونست باید ارزو کنه که این یه شوخی باشه یا بگه توانایی شوخی نداره...

چان نفس های عمیقی‌ کشید و با دیدنشون، سمت سهون رفت... شونه اش رو گرفت و سرش رو روی ساعد دستش گذاشت:

+ سهون... میشنوی صدامو؟

میشنید، اما توان ری‌اکشن نشون دادن نداشت... به زور ابروش رو تکون داد تا کمی‌ نگرانی جفتش و برادرش رو تسکین بده...

= چش...چش شده؟

با گریه گفت و پیشونیش رو روی شکم تخت سهون گذاشت:

= بلند شو... بلندشو داشتی باهام حرف میزدییی... قرار بود مراقبم باشی چرا یهو اینطوری شدی آخه؟ پاشو سهون... چت شد...

شونه هاش میلرزید و صداش از‌ گریه های بی وقفش گرفته بود... چانیول خسته از درد خودش و نگرانی‌های بی وقفه برای جفت و برادراش، تنها راه رو اروم کردن اوضاع دید...

+ خانوم کیم... بهتره سوهورو ببرید بیرون... یکم اروم شه...

مادر بیچاره که از اول شوکه شده بود، بدون اینکه متوجه اشکاش باشه، بالاخره به خودش اومد... حق هم داشت... در یک لحظه هم مرگ از کنار گوش پسرش گذشت هم جفت... نه، جفتای پسرش... هنوز هم درک اینکه پسرش سه آلفا داشت براش راحت نبود و ذهنش از این حجم اطلاعات یهویی درحال انفجار بود...

* چ...چشم

به زور جسم خسته اش رو جلو کشید و شونه های پسرش که در حال گریه کردن روی سهون بود رو گرفت و سعی کرد بلندش کنه...

= نه... جایی نمیرم...دیگه نمیرم... مامان ولم کن...

سرش رو به چپ و راست تکون میداد و دست سهون رو محکم بین دستاش میفشرد و تحمل این رو نداشت که دوباره دور شه... حس میکرد اگر بره اتاق بغل، درجا از دوری دق میکنه...

+ سوهو... عزیزم... بهت قول میدم اگ بری و حتی یکم بخوابی وقتی بیدار شی هممون پیشتیم... خب؟!

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now