part 8

488 112 316
                                    


سه تا حس مختلف داشت میگرفت... واو توی خوابم آدما انقدر احساس دارن که بتونن تفکیک کنن؟

× گفتم بی اجازه بهش دست نزنید... امروز من باهاش تنهام سر من خالی می‌کنه بابا... اوووی میگم نرو جلو لعنتی

میتونست همشو بشنوه... صداهایی که با اینکه سعی میکردن خیلی آروم باشه، بازم میشنید...

بوی... بوی جنگل برفی میومد و تنش... میتونست قسم بخوره یه منبع انرژی به دستش وصل شده و همه جای تنش پخش میشه!!

شت!!! این اصلا خبر خوبی نبود!!!! بدون شک اونا بیش از حد بهش نزدیک شده بودن!

"خدایا چرا اینارو بجای آلفا آدم نیافریدی یه چسه مغزی مخی چیزی بهشون بدی؟"

با ضرب چشماشو باز کرد...

دست راستش توی دست چانیول بودو سر سهون نزدیک سرش بودو کای دم پنجره دستاش روی پرده خشک شده بود!!

همینجوری با نگاه غضب‌آلود هر سه تاشونو از نظر گذروند... که کای آروم دستاشو از پرده جدا کرد و گفت:

× بدبخت شدیم...

نفساش حرصی توی گردنش میخورد و چشماش بدون شک رگه های خشم داشت:

× معطل چی هستید چرا نمیاید عقب؟؟؟؟

فریاد کای باعث شد نگاهشونو از سوهوی گر گرفته و عصبی بگیرن و عقب برن...

÷ چیزه... سوهو

= دهنتو ببند!

فریاد سوهو جوری عصبی بود که کم کم رگای پیشونیش داشت بیرون میزد...

+ سوهو... چرا عصبی شدی؟ ما فقط اومدیم خداحافظی... تا شب نمیایم

= خداحافظی؟؟؟ بدرک که دارین میرین!!! به چه حقی اینکارارو میکنید؟؟؟؟

÷ چیکار کردیم؟

سمت سهون رفت و سرشو گستاخانه روبروی سر سهون گرفت و توی چشماش زل زد و گفت:

= چیکار کردین؟؟

یقه سهونو با دست راست توی مشت گرفت و بدون اهمیت به جایگاه مرد روبروش با فریاد بلندی گفت:

= این گردن لعنتیتو نزدیک من میاری!!! چشامو که وا میکنم صورت نحست باید جلوم باشه؟؟ برای بیرون رفتن اجازه میگیرید اونوقت برای انقدر نزدیک شدن هیچ اجازه ای نمیخوایددددد؟؟؟

چانیول دست سوهو رو از یقه سهون آزاد کرد و گفت:

+ سوهو... آروم باش اون آلفاته!!

= توام دستتو بکش! خوشم نمیاد دستم همش دستتو لمس کنه! میفهمی؟؟

سهون که تازه حمله سوهو رو هضم کرده بود گفت:

÷ داری... تلافی میکنی؟؟

سوهو نگاهشو از چشمای چان گرفت و‌ گفت:

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now