با توقف ماشین نگاهی به دور و اطرافش انداخت... وسط شهر بودن؟!
+ سوهو...
کمربندشو باز کرد و چرخید:
+ نظرت با خرید چیه؟
کمی از پشت شیشه های تیره خیابونهارو که مدتی بود ندیده بود، نگاه کرد و همونجور میخکوب بیرون گفت:
= خب... کیه که نظرش با خرید منفی باشه!!
چان لبخند کوتاهی زد و خواست پیاده شه که دستش توسط کای گرفته شد:
× هیونگ.... چجوری میخوای با سوهو بری تو پاساژ!؟
÷ شت.... اونم بدون بادیگارد
چان ضربه ارومی به پیشونیش زد و درحالی که باورش نمیشد انقدر بیحواس شده، تو فکر بود که سوهو گفت:
= خب این که فکر کردن و
ادای چان رو دراورد و ضربه ارومی به پیشونیش زد:
= این کارارو نداره... تغییر قیافه!
÷ چی؟
نگاهش رو به کنارش داد:
= مطمئن باشید کسی شک نمیکنه سه تا ادم جلف که بلد نیستن چجوری لباس بپوشن ممکنه شاهزاده باشن... اونم وقتی همیشه مرتب و موقر دیده شدن!
+ هر ثانیه داره بیشتر بهم ثابت میشه...
سوهو سمت چان برگشت:
= چیو؟
+ اینکه تو هیچی نیستی جز یه ناجی...
عق مصنوعی زد با صورت درهمی گفت:
= خواهش میکنم... انقدر چندش نباش!
کای خندید و درحالی که کامل عقب برمیگشت گفت:
× خب... حالا چجوری تغییر قیافه بدیم؟
= کارتتونو بدید میرم یه چیزایی میخرم براتون میام
چان نگاه مرددی به دو برادرش انداخت:
+ نه
= یاااا ینی چی نه...
+ گفتم نه سوهو...
خواست ماشین رو راه بندازه که کای اروم طوری که سوهو نشنوه زمزمه کرد:
× هیونگ... سوهو واقعا لباس نیاز داره... اتفاقی نمیفته...
+ نه کای... تنها فرستادنش تو پاساژ اصلا درست نیس
× هیونگ...
نگاهی به عقب کرد و با دیدن قیافه بق کرده سوهو به چان نزدیک تر شد:
× نباید الان که گاردش پایین اومده حساس شه
+ اینکه نمیخوام تنهایی بفرستمش تو پاساژ حساسش میکنه؟ من نگرانشم همین
چان تمام سعیشو میکرد صداشو از حد معمول بالاتر نبره:
× چان... منم میترسم اما الان چاره ای نداریم...
YOU ARE READING
Three Veins | سهرگه
Fanfictionبلند شد و عقب رفت، قرار نبود جواب مثبتی بگیره... _ بهم اجازه بده ثابت کنم پشیمونم... _ نمیتونی... نگاهشو به سوهو داد که بی رحمانه بهش زل زده بود، باید بیخیال میشد؟! محال بود... نفسی عمیقی کشید و با اطمینان زمزمه کرد: _ میتونم... _ اگر حرفات تموم ش...