part 15

426 105 161
                                    

+ میبرم بخوابونمش روی تخت...

با صدای آرومی که حاصل از خستگی تموم شدن یه اتفاق سخت بود، گفت... یه دستشو زیر گردنش گذاشت و سرشو سمت خودش آورد... دست دیگشو زیر زانوهاش برد و آروم ایستاد...
همونطوری که صورت سرخشو نگاه میکرد با همون لحن آروم زمزمه کرد:

+ از اولم همینقدر سبک بودی یا آلفاهات این بلا رو سرت آوردن امگای من؟!

نمیدونست از کی دارن با کلمات محبت آمیز و القاب مالکیت صداش میکنن... از کی بجای جفت میگن امگا... از کی اینجوری بغلش میکنن... فقط میدونست، دلش میخواست تک تک اینها، جای دیگه ای، جور دیگه‌ای، اتفاق میوفتاد... همه چیز داشت توی غمگین ترین مراحل زندگیشون، تجربه میشد... و این اصلا دلخواه نبود...

کای با شنیدن این حرف نفس عمیقی کشید و به سهونی که دوباره بغضش گرفته بود گفت:

× سهون... داداش قشنگم... میشه آروم باشی لطفا... میدونی که حال بدت روش اثر میذاره!! پس به خاطر امگامون آروم باش و تحمل کن... اگه تو اروم بگیری اونم راحتتر میخوابه... لازمش داره...

دستی به موهاش کشید و بلند شد تا داروهای بیشتری بیاره... مصرف اینهمه قرص و دارو برای سلامتیش خوب نبود... اما تحمل اونهمه درد هم ممکن بود سهونو ازشون بگیره... فقط یه روز مونده بود...

چان روی تخت وسط خوابوندش... جوری که فقط یه تخت تا سهون فاصله بود:

+ اینم برا اینکه اونقدرا خودخواه نباشم و سهونم بتونه یکم بهت نزدیک بشه... لازمت داره...

سهون با شنیدن این حرف برگشت سمت چانیول... دستاش بسته بود و بغضش اجازه حرف زدن بهش نمیداد... حتی یک کلمه... مجبور شد برای اینکه چانیول رو صدا ‌کنه، پاشو سمتش بیاره... با بلند کردن پاش درد شدیدی زیردلش پیچید و صدای آخ بلندشو توی دهنش خفه کرد...
چانیول برگشت و با دیدن نفس حبس شده و صورت سرخ شدش سریع سمتش رفت و چسبو از دهنش کند و با نگرانی گفت:

+ نفس بکش سهون... نفس بکش داداش... اروم باش... الان جونگین میاد...

دستشو روی سرش میکشید و سعی میکرد بغض خودش نترکه...

پیشونیشو روی پیشونی سهون گذاشت و با دستش زیر شکمشو ماساژ داد:

+ میدونی که همیشه پیشتیم؟! میدونی که تنها نیستی؟! میدونی که باید همیشه هیونگ بیشعورتو بابت حرفای مسخره و خودخواهانش ببخشی؟! بابت اینکه دیر کرد و تو آدم بده شدی...

سهون بیحال چشماشو باز کرد... چشمای چان یه لایه از اشک داشت... چشمای داداش بزرگه چرا انقدر غصه داره؟

" توی لعنتی... همیشه مجبوری در قوی ترین حالتت باشی... همیشه مجبوری برا ما خودتو مقصر جلوه بدی... من بیشعورم هیونگ... نتونستم کنترلش کنم... هیچکدوم مقصر نیستید... "

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now