part 24

561 104 369
                                    

در اتاق جونگینو بست و بهش تکیه داد که چان و سهون برگشتن سمتش:

÷ چیشد؟

همونجوری که در تکیه داده بود با حالتی که صداشو سعی میکرد کنترل کنه ولی حرصی بود گفت:

= خجالت نمیکشید وقتی مامانم اینجاس میگید بریم حموم؟ بعدم اون بچه حالش خوب نیست... چرا این وسط یاد حموم افتادید؟

سهون خندید و گفت:

÷ اولا که خود مامانت اینو یادمون انداخت که بهتره بریم حموم... دوما جونگین خوشحال میشه سری بعدی که میبینتت موهات بوی شامپو بده و حالت بهتر باشه... قول میدم! بعدم بچه ها به بقیه نمیگن بچه! بچه جون!

= متاسفانه من رو داراییام هر اسمی بخوام میذارم و تو نمیتونی جلومو بگیری ادم بزرگِ بچه نما! نه نه! بچه‌ی بزرگ نما! بعدم...

کمی به یاد اولای حرف سهون افتاد و با ابروی بالا داده پرسید:

= مامانم گفت؟؟؟

مادر سوهو از پله ها بالا اومد و گفت:

* آره... حرفی داری؟

با تعجب و پشمایی که از شنیدن حرف مادرش میدونست روی زمین ریختن گفت:

= مامان تو حیا نداری؟

+ با مادر امگای من درست صحبت کنا!

سوهو با تعجب بیشتری به چانیول نگاه کرد و گفت:

= چشمت به مامان من خورد شاخ شدی؟؟؟؟ مامان منه اون بچه پررو!

* سوهو با آلفات درست حرف بزن...

سوهو که دیگه حرصش از این همه ضدحمله درومده بود گفت:

= اونم الفای خودمه!

مادرش سری تکون داد و گفت:

* واقعا توی تربیت این بچه کوتاهی کردم که با شاهزاده های آگارتا که از قضا آلفاهاشن اینجوری حرف میزنه...

سوهو چشمشو توی کاسه چرخوند و به حرفاشون اهمیتی نداد...

+ لطفاً به ما نگید شاهزاده و فقط به چشم آلفاهای پسرتون بهمون نگاه کنید، اونم حق داره اینجوری نگامون کنه... به چشم آلفاهاش مارو ببینه باهامون راحت باشه نه هربار بخواد با یادآوری شغل و سمت ما، خود واقعیشو پنهون کنه...

سوهو لبخند پیروزمندانه ای زد که مادرش گفت:

* آره خب منم سه تا آلفای فداکار پشتم بودن اینجوری میخندیدم...

خندید و اومد بره که سوهو با حس بدی که از جمله مادرش بهش دست داده بود سمتش دویید و محکم بغلش کرد و گفت:

= غصه که نمیخوری خوشگل خانوم؟

مادر سوهو دستاشو از دور تنش جدا کرد و با لبخند گفت:

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now