part 10

508 112 442
                                    


سر میز نشسته بودن که سهون غر زد:

÷ دلم نمیخواد دیگه تا مدتها پیتزا بخورم...

کای چشم غره غلیظی به کوچکترین برادرش رفت و با حرص یه تیکه پیتزا کند و گفت:

× تا شماها باشین بی خبر برنامه نریزین...

سهون از زیر میز لگدی حواله‌اش کرد و جوابشو داد:

÷ حیف محبتی که به خرج دادیم!!!

× سهون پارت که کردم میفهمی محبت چیه! با محبت پارت میکنم خوبه؟

سوهو کلافه از کل‌کل های بی معنی برادر هایی که انگار  در دهه دوم و یا سوم زندگیشون بودن سمت چانیول برگشت و گفت:

= از باندا و پانسمانا چیزی مونده؟

چانیول با نگاه نگران رو به سوهو که توجهشو بهش داده بود گفت:

+ چت شد؟؟ باز شده زخمت؟ درد داری؟

برگشت رو به کای که سمت سوهو میرفت و با نگرانی میخواست زخمشو چک کنه گفت:

+ بهت نگفتم چک کن زخمشوو؟؟

سهون صندلیشو رو به سوهو چرخوند و گفت:

÷ کجات درد میکنه؟؟؟

سوهو چشماشو چرخوند و به کای گفت:

= بشین سر جات!

سمت سهون چرخید و گفت:

= توام غذاتو بخور... من با داداشتون حرف زدم چرا نخود آش شدین؟

چانیول که نمیدونست باید خوشحال باشه یا نه همینجوری به سوهو زل زد و ترجیح داد با کار بیجایی توی اون لحظش نرینه...

= چرا یهو شورشو درآوردین؟

به چانیول نگاه کرد و گفت:

= تو چرا لات بازی در میاری؟؟؟؟ یه سوال کردم من!

+ خب برای چی میخواستی؟

= میخواستم دهن اینارو باهاش ببندم... منصرف شدم...

هر سه برادر نگاه خنثی ای به هم انداختن و چشماشون رو به سوهو که بی توجه به نگاه های پوکرشون مشغول خوردن باقی پیتزاش شد برگردوندن.

÷ میزان تحقیر شدنم در جوار جفتم، صد از صده!

همونطور که لپاش از پیتزا پر بود و لباش تا حدودی چرب و سسی شده بود به سهون نگاه کرد و گفت:

= مشکلی داری؟

÷ نه نه من از بچگی عشق تحقیر داشتم... هیونگام شاهدن!

+ بسه دیگه... میخوام حرف مهمی بزنم...

× یادمون رفت صبح راجبش حرف بزنیم...

+ آره...

سوهو غذاشو تموم کرد و اومد بره که چان گفت:

+ میخوام حرف بزنم... کجا؟

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now