part 20

406 108 328
                                    


در حالی که روی مبل نشسته بود، دستاش رو بهم قفل کرده و هیستریک پاشو روی زمین تکون میداد، نفس های کوتاه و صدا دارش نشون از حال درونش بود... ترس... نگرانی... عصبانیت... رایحه تلخش توی اتاق پیچیده بود و این از کنترلش خارج شده بود.

با صدای در و ورود چانیول و هونگ نگاهش بالا اومد:

÷ همه قصر مرکزی رو گشتی؟

چان سری تکون داد و دستش رو روی پشتی صندلی گذاشت و تکیه گاه بدنش کرد...

+ اونجا نیست... نتونستم بمونم... اگه خدمتکارای مامان میدیدن بد میشد...

نگاهش رو دور اتاق چرخوند و نفس کلافشو بیرون داد:

+ کای نیومده؟!

سری به معنای نه تکون داد و موهاش رو برای بار چندم چنگ زد...

÷ تو...

با بالا اومدن سر هونگ ادامه داد:

÷ میتونی بری...

هونگ تعظیمی کرد و سمت در عقب‌گرد کرد، بعد دقایقی که تنها صدای موجود، نفس های تیز دو برادر بود کای با تلپورت جلوی برادراش ظاهر شد...

× نیست... تک تک سوراخای قصرو گشتم... نیستش!

گفت و کنار سهون روی مبل ولو شد:

× فقط اگه مارکش کرده بودیم... ما چرا عین احمقا هیچ غلطی نکردیم؟

سهون کلافه سری تکون داد:

÷ الان وقت حرف زدن در مورد مارکه؟

× هست... چون اگه مارک شده بود الان از طریق ذهنم میتونستم پیداش کنم... میتونسم ببینم کدوم گوریه تا اینجوری جون به لب نشیم!

قسمت اخر حرفشو فریادی زد و لیوان ابی که از قبل روی میز بود رو با صدای بلندی پرت کرد و به خرده های شکسته‌اش روی زمین زل زد...

چان کلافه از هوای اتاق وارد بالکن شد... سکوت قصر روی اعصابش بود... روی چمن، جایی که سوهو قبلا در آغوشش گرفته بود، نشست و دستش رو از پشت ستون بدنش کرد... سرش رو بالا برد و به ماهی که درست بالای سرش بود نگاه کرد...

+ مارک؟!

پوزخندی زد:

+ جوری از مارک حرف میزنی که انگار فراموش کردی طرفت کیه...

کای پلک هاش رو بهم فشرد و ناخواسته مرور کرد که سوهو همیشه چقدر نزدیک اما کیلومتر ها دور بود...

× چانیول میدونم اما... تنها چیزی که به ذهنم میرسه همینه...

+ حتی اگه مارکش هم میکردیم... نمیتونستیم پیداش کنیم...

نگاه سوالی هر دو برادر بالا اومد و روی چانیول که به خوبی از در باز بالکن مشخص بود نشست...

Three Veins | سه‌رگهWhere stories live. Discover now