part 3

157 35 7
                                    

هیچ ایده فاکی برای اینکه کاراگاه ممکنه کجا رفته باشه نداشت
چون  سر پیچ بزرگ راه ماشینش رو گم کرده بود
پس همینطوری میروند تا خسته بشه
نفش عمیقی کشید و سرعت ماشین رو کم کرد
صدای نوتیکیشن موبایلش به گوش رسید
(همین حالا بیا دفترم)
*کیم جنی
پوفی کشید و مسیرشو به سمت دفتر بزرگ ترین کاراگاه نیویورک تغییر داد
کسی که معلوم نبود از کجا اومده و گذشتش چیه!
**
دو سه بار در رو به صدا درآورد و بار چهارم با صدای ضعیف جنی وارد اتاق شد
اون رو روی مبلی دید که دراز کشیده و به سقف زل زده
به سمتش رفت
+چیکار میکنی دتکتیو
جنی بدون اینکه نگاهی به تهیونگ بندازه گفت:به سقف زل زدن حس خوبیه...
نفس عمیقی کشید و به صورت نشسته درومد و پاهاشو رو روی پاش انداخت و لپ تاپی رو زیر میز دراورد
تهیونگ با دیدن لپ تاپ چشماش برقی زد
اون ماله کریستین بود؟
قطعا همینطور بود
اگه لپتاپ پیش کیم جنیه...پس یعنی اون قاتله؟
جنی به دیدن سکوت تهیونگ سری تکون داد و گفت: من اون رو نکشتم
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و کنار جنی نشست
+پارک رزان گفته بود لپ تاپی نیست
_اون پلیسا حتی به خودشون زحمت ندادن کوچه های اطراف هتل رو بگردن ... قاتل لپ تاپ رو انداخته بود زمین
تهیونگ سری تکون داد
جنی لپ تاپ رو روشن کرد و توی فایل های صوتی رفت و آخرین فایل رو پلی کرد
^تو کی هستی...چرا داری این کارو میکنی؟...
=چرا چی؟ دارم کمکت میکنم خودتو از شر زندگی مزخرفت نجات بدی...تو یه دختر بدبختی که از شوهرش کتک میخوره و برای رفع نیاز هاش با بقیه میخوابه ! ارزش زنده بودن نداری کیریستین...
^نه..ندارم...اما اگه اونو بخورم تهیونگ تنها میمونه..پس اون چی؟
=او بچ...تهیونگ براش مهم نیست..فوقش..سراغ تهیونگم میرم تا توی بهشت تنها نمونی
چند دقیقه ایی صدایی نشنیدن جز صدای کشیده شدن و خوردن چیزی
و بعد هم افتادن کسی روی زمین و بیهوش شدنش
=آفرین گود گرل ...آه... لعنتی داره ظبط میکنه...
ویس قطع شد و جنی به مانیتور خیره بود
تمام تهیونگ توی اتیش خشم میسوخت..دلش میخواست اون مرد رو پاره پاره کنه...تشنه ی شکنجه بود
جنی لپ تاپ رو بست و از جا بلند شد
کت پشمی رو تن کرد و با خونسردی گفت: لپ تاپ رو پیدا کردم..احتمالا دنبالش میاد پس یاداشت گذاشتم و گفتم که توی برج تایمز میبینمش...میخوای بیای؟
تهیونگ به صورت جنی زل و زد و گفت:دقیقا برای چی باید بیام؟
جنی کیفش رو دست گرفت و بدون اینکه نگاهیی به تهیونگ بندازه گفت:چمیدونم...دوست دختر توعه...
و از اتاق کارش بیرون رفت
تهیونگ پوفی کشید و از جا بلند شد.
****
ماشینش رو پارک کرد از اون پیاده شد
دختری رو کت پشمی دید و حدس زد که جنی باشه
به سمتش رفت
اون کنار دکه بسنی فروشی وایساده بود و  همینطور که در حال خوردن بستنی نعنایی بود مردم رو زیر نظر میگرفت
کنار جنی قرار گرفت
_۵ دقیقه و ۷ ثانیه دیر کردی!
پوفی کشید و بز توجه گفت:
+وسط ماموریت بستنی میخوری دتکتیو؟
جنی قاشق بستنی رو توی شکلات زد و سری تکون داد
-از استرس کم میکنه...میخوری؟
و بعد لیوان بستنی رو سمت تهیونگ گرفت
+از نعنا خوشم نمیاد...
جنی شونه بالا انداخت باقی بستنی رو خورد
چند دقیقه گذشت تا تهیونگ متوجه شد جنی رو مردی زوم کرده و با دقت اون رو نگاه میکنه
کاراگاه دهن باز کرد و گفت- دقت کن کیم تهیونگ...همینجا وایسا و از جات تکون نخور و دیگران رو زیر نظر بگیر...میدان تایمز خیلی شلوغه
امون به حرف زدن نداد و از پسر دور شد
با قدم های محکم سمت فواره آب رفت و به گوشیش که شماره ناشناس بود نگاهی انداخت
تلفن رو وصل کرد
-سلام من صاحب لپ تاپ هستم
+بله...لطفا پشت سرتون رو نگاه کنین
مرد با بهت به پشت سرش برگشت و با دیدن جنی لبخند خبیثی زد
+چجوری رادیو اکتیو رو به خوردش دادی؟
_ببخشید؟
+منو نپیچون مرد...
مرد تک خنده ایی زد و با تعجب گفت-براوو...کیم جنی همونی که همه ازش تعریف میکنن
نزدیک تر اومد و کمر جنی رو به خودش چسبوند
جنی دندون هاشو روی هم فشار داد
_بزار بهت بگم چجوری رادیو اکتیو بهش دادم
و جنی با حس سوزن نوک تیزی توی ران پاش چشماشو رو فشار داد و از حال رفت
***
به رفتن جنی تا جایی که بین جمعیت پنهان بشه نگاه کرد
به بستنی نعنایی نگاه کرد
اشکلی نداشت اگه چیز تازه ایی رو امتحان میکرد؟
پس یه قاشق از بستنی خورد
دختری نزدیکش اومد و بی مقدمه گفت- هی...شمارتو میدی..خوشحال میشم یخ شبو با هم باشیم!.
به دختر نگاهیی انداخت
سری تکون داد و پوزخندی زد
-خیلی خب دارلینگ..فقط ..عام....بزرگ ترین گناهت چیه؟
دختر به چشمای لوسیفر نگاه کرد
+خب..من دارم به نامزدم خیانت... میکنم...
تهیونگ ابرو بالا انداخت گفت-عاها..لابد شیطان مجبورت کرده!
دختر لب خنده کجی زد و سر تکون داد
لوسیفر نیشخندی زد و سری تکون داد
بعد از گرفتن شماره دختر گفت-بهت زنگ میزنم...عاره
بعد از رفتن دختر مو بلوند با عصبانیت بستنی رو توی سطل آشغال انداخت
و بدون اینکه فکر کنه الان کاراگاه کجاست سمت ماشین رفت.
****
چشماشو باز کرد و به سقف زل زد
همه جارو تار میدید
کنترلی روی پاهاش نداشت و به سختی از جاش بلند شد
کمی که به خودش اومد مکانی که توش بود رو آنالیز کرد
درسته خونه ایی که کریستال امروز صبح به اتیش کشیده بود
اما اون اونجا چیکار میکرد
با صدای سوت کسی سرش رو برگردوند
+باعث خجالته که ندونسته کار انجام میدی میسیز کیم
جنی همون طور که سعی به بلند شدن داشت گفت: همینطوره ....
مرد شیشه ی کوچکی رو از جیب پیراهنش دراورد و بعد به سمت جنی رفت
جنی میتونست خیلی واضح رادیو اکتیوی که قاتل توی دستاش پنهان کرده بود رو ببینه
+چی فکر میکردی؟...خیلی ساده قراره بمیری
جنی که حالا کمی توان ایستادن روی پاهاش رو داشت پوزخند محوی زد و گفت-کور خوندی
مرد کمی جلو تر رفت و گفت-قرار نیست روش کیریستین رو روت پیاده کنم .... قراره خودت سر بکشی
جنی ایندفعه نیشخند پر رنگی زد و نزدیک رفت- نه تا وقتی که نفهمم چرا اون دختر بی گناه رو کشتی یا چرا اجبارش کردی!
قاتل لبخند کشیده و هوسناکی زد و همینطور که حرف میزد نزدیک و نزدیک تر میرفت
-من کسیو مجبور نکردم... من فقط وعدشو دادم . عین شیطان . اون
کسی رو مجبور نمیکنه اون فقط وعده میده به ادم های سست . منم
همین کارو کردم .
جنی با حس برخورد کمرش با لبه ی پنجره بزرگ سالن پذیرایی آب دهنش رو قورت داد
-برای کی کار میکنی؟
+اوه...کاراگاه خیلی باهوش نیستی....من یه حامی مالی دارم
هرچی بیشتر بکشم بیشتر پول میگیرم
-کی حامی یه قاتل میشه؟
مرد دستاش رو تو طرف ستون قرار داد و روی جنی خم شد
-کی همراه یه کارآگاه مرموز میشه؟....باور کن جنی کیم ...تو خودتم منتظر یه چیزی بودی که سرحالت بیاره...و حالا..رادیو اکتیو...سر بکش
اون موقع همه چیز رو بهت میگم
جنی با ترس انکار شدنی به شیشه نگاه کرد و با تردید رادیو اکتیو سمی رو از قاتل گرفت
***
بعد از اینکه فهمید کاراگاه رو توی تایمز تنها گذاشته به میدان برگشت ولی بعد از گشتن دختر مورد نظرشو پیدا نکرد
پوف بلندی کشید و به بخش لوکیشن ها رفت و آدرس خونه ی کارگاه رو پیدا کرد
سوار ماشین شد و با سرعت به سمت جنی حرکت کرد
از ماشین پیاده و شد و دور برش رو نگاه کرد
کسی رو توی محوطه ندید
چراغ همه‌ی آپارتمان ها خاموش بود
تعجبی هم نداشت
همه ی آدم ها توی ساعت ۱۲ نصف شب میخوابیدن
دست به کمر ایستاد و زیر لب گفت- کدوم گوری هستی؟
با قدم های محکم ساختمانی که واحد کیم جنی داخلش بود رو دور زد تا به پنجره ی بازی رسید و با کمال تعجب  کاراگاه رو روی لبه ی پنجره دید
****
+پیشنهاد جالبیه نه؟
شیشه رو تو دستاش چرخوند .
-اگر بخورمش مردم...اینجوری اطالعاتت هیچ کمکی نمیکنه
+خب بمیری..تو که واقعا جون مردم بیگناه دست ی قاتل زنجیره ای
روانی برات مهم نیست که... تو حتی دستگیری قاتل هم واست مهم نیست
تو فقط فرایند پیدا کردنش برات مهمه..میخوای سرگرم بشی .
جنی شیشه رو برداشت و پشت به پنجره ایستاد .
مرد هم مقابلش ایستاد .
-وقت انتخابه کیم جنی
***
قاتل دوستشو پیدا کرده بود
از خشم رنگ چشماش عوض شده بود و رگ گردنش باد کرده بود
اگر جنی اونجا  نبود کارش برای شکنجه مرد بهتر پیش می‌رفت
به شیشه ایی که به زور سمت لب های کاراگاه میرفت نگاه کرد زیر لب گفت-فاک...داره چیکار میکنه؟
وقتی رادیو اکتیو رو دید
فهمید که وقتشه شکنجه رو آغاز کنه
پس به هیولای قرمز و وحشتناکی تبدیل شد
****
شیشه رو روی لب های جنی کوبوند و منتظر بود که دهنش باز بشه تا کله رادیو اکتیو رو توی دهنش خالی کنه
اما کاراگاه روبه روش سمج تر از این حرفا بود
+خیلی دوست داشتم باهات بازی کنم دال...اما دوران تو تموم شده
قهقه ی شیطانی زد
داشت موفق میشد ...اون داشت کیم جنی رو میکشت
همینطور که به زور رادیو اکتیو  رو به خورد دختر میداد و با لبخند به کارش نگاه میکرد چشمش به انعکاس شیشه خورد و در جا گریخت
چشماش گرد شد و به هیولای قرمز چشم دوخت
هیولا دستی براش تکون داد و با صورت آتشی پوزخندی زد
شیشه از دستش افتاد و شکست و صدای شکستنش برابر شد با افتادن جنی کیم روی زمین
مرد که نمیدونست باید به کدوم طرف فرار کنه به سمت پنجره پرید تا از شر هیولایی که توی ۵ ثانیه کابوس شده بود راحت شه
خودشو همراه با فریادی که میگفت-اون...شیطانه.
به پایین پرت کرد
تهیونگ که حالا عادی شده بود زیر لب گفت-تو نباید میمردی گناه کار...
و بدون معطلی به پارک رزان زنگ زد
_زیاد مزاحمت میشم افسر؟....خواستم بگم یه مورد خودکشی داری!
*****
هعی...زندگی ها سخت شده
چکار میکنین تواین  دوران ؟

Black Devil Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang