part 23

95 25 14
                                    

صدای ظرف ها و نور خورشیدی که مستقیما به بدنش میخورد و صورتش رو میسوزوند، اروم چشماش رو باز کرد و به سقف نگاه کرد
سرش گیج میرفت و حال خوبی نداشت
موهای روی صورتش رو کنار زد و چتری هاش که بر اثر بد خوابیدن فرفری شده بود رو صاف کرد و به صورت نشسته درومد و دور برش رو نگاه کرد
آب دهنشو پایین فرستاد و با صدایی که از توی دستشویی میومد سر جاش یخ کرد
-هی دتکتیو....تو واقعا خیلی بد میخوابی!
با شنیدن صدا توی جا پرید و بعد از دیدن تهیونگ نفس راحتی کشید
تهیدنگ پوزخندی زد
-جدی میگم .... کمرم هنوز درد میکنه
یکم وایساد تا حرفش رو آنالیز کنه و به یاد بیاره دیشب چه اتفاقی افتاد
اما س درد مزاحمش نمیذاشت پس ملحفه ی سفید رو کنار زد و با ندیدن  لباس توی تنش و بدن لختش جیغی زد و پتو رو کامل روی خودش کشید
-چه غلطی کردی تهیونگگگگ....تهیونگگگگگگ
داد زد و ته با هر دادی که میزد قهقه هاش شروع می‌شد
+ای بابا...بیدار شو بعد بنداز تقصیر من میدو.....
جنی با شتاب از روی تخت بلند شد و مطمئن شد ملحفه کامل پاها و بدنش رو میپوشونه
-هیشششششش ..... دهنتو ببند تهیونگ..هر اتفاقی که دیشب افتاده تا آخر دنیا فسیل میمونه و...
+باشه ولی...ما دیشب
جنی داد زد
-گفتم حرف نزن تهیونگ.....حرف نزنننن
تهیونگ خندید جلوی آینه ایستاد تا موهاش رو درست کنه
+جنی...اروم باش...ما هیچکاری نکردیم!
جنی جا خورد و ابرو بالا داد و با حالت مرموزی گفت-چ..چی؟...نکردیم؟..چرا؟
تهیونگ نیشخندی زد و کمی از نوشیدنی توی لیوان نوشید
+میتونیم همین حالا انجامش بدیم..اگه خیلی دلت میخواد
جنی ابرو بالا داد و سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست
-نه..ولی..ت..تو همیشه میخواستی منو بکشونی پای تخت !!
تهیونگ صورتشو نزدیک جنی برد و به چشماش نگاه کرد
-نه تا وقتی که مستی!...من نمیخوام ازت سو استفاده کنم!
جنی کمی مکث کرد
چه فکری راجب به تهیونگ کرده بود؟
اون فقط خیلی خوب بود و اینو به خودش اعتراف کرد
در کسری از ثانیه دوباره چشماش خشمگین شد و گفت-پس چرا لباسم تنم نیست
تهیونگ نیشخند کشیده ایی زد و با شیطنت گفت
-اوه خدا...یعنی یادت نیست چطور منو از خواب بیدار کردی و داد زد فاک بهت لوسیفر...اینجا مثل جهنم گرمه و بعد لباست رو دراوردی؟
اون واقعا این کارو کرده بود؟
چه‌قدر خجالت آور!
لپ های سرخ شدش توی دید تهیونگ قرار گرفت
ته خندید و گفت-خجالت آوره نینی؟
-نینی؟
تهیونگ از جنی فاصله گرفت و با آوردن هودی سفید  رنگش و دادنش به جنی گفت-وقتی خجالت میکشی شبیه یه بچه یک ساله میشی!
و بعد هودینی رو توی بغل جنی پرت کرد
-بیا...به نظرم راحت تر از لباس قرمز تنگ دیشبته!
جنی نفس عمیقی کشید و غرغر کنان سمت دستشویی رفت
طولی نکشید که صدای جیغش بلند شد و سراسیمه از دستشویی بیروت اومد و یقه ی لباس تهیونگ رو توی دست گرفت
-تو...گفتی کاری نکردیییی!
تهیونگ نیشخند زد و با نگاه کردن به کبودی گردن دختر و جواب داد
-بازم یادت نمیاد؟...تو منو تهدید کردی که اگه نبوسمت با چاقو میکشیم!
جنی دستش رو آزاد کرد و زیر لب گفت
-واقعا اینکارو کردم؟
تهیونگ ابرو بالا انداخت
-واقعا
جنی موهاشو بالا داد و نفس عمیقی کشید لیوانی که توی دست تهیدنگ بود رو ازش گرفت و یکسره محتویات داخلش رو بالا زد
-هی اون مال من بود
جنی سرفه ایی کرد و چشماشو توی حدقه چرخوند و سمت مبل رفت
تهیونگ نگاهیی بهش انداخت
هودی سفید توی تنش تا پایین زانوش می‌رسید اون رو شبیه یه نینی کوچولو کرده بود
لبخندی زد
جنی زیر لب گفت-هواست به چشمات باشه تهیونگ
وی جا خورد
+ تو پشت سرتم چشم داری؟
-میتونم سنگینی نگاهتو حس کنم!
تهیونگ لبخندش رو خورد و گفت-خب‌‌برنامت؟
جنی خودشو روی کاناپه پرت کرد و با فرستادن پیامی گفت-بهت میگم..اما اول باید به یکی زنگ بزنم
ته سری تکون داد و رو به روی دختر نشست و بهش زل زد
طولی نکشید که با صدای آیفون جنی از جا بلند شد و خیلی ریلکس در رو باز کرد و بعد از دقیقه ایی جعبه ایی با خودش به داخل اورد و اون رو روی میز گذاشت
تهیونگ با کنجکاوی پرسید
-این چیه؟
+انتظار نداری که با لباس دیشبم برم بیرون!...یه عالمه ودکا و شامپاین  ریخته بود روش
تهیونگ سری تکون داد و به لباس توی دست جنی نگاه کرد
و یاد دیشب افتاد
البته نه اینکه یادش رفته باشه
اون تموم لحظات رو به حافظه ی بلند مدتش هدایت کرده بود
اما مچ دست دختر که با لوازم آرایشی مخفی میشد رو نادیده گرفته بود
مدرک فاکی که نشون میداد حرف های فرانک درسته
مردد پرسید:
-جنیا....
طولی نکشید که جنی جواب داد
-بله؟
-میشه..یه سوال بپرسم؟
جنی همونطور که کتش رو تن میکرد و جلوی آینه موهاش رو مرتب میکرد هومی زیر لب گفت.
-نمیخوام بد  برداشت کنی که من حرف های فرانک رو قبول دارم نه...من کاملا باورت دارم ولی...
پشت سرش قرار گرفت و اروم گفت
-من دیشب دستتو دیدم...و تو...خب...تو
جنی منتظر موند
صدای تپش قلبش بالا می‌رفت و این از تهیدنگ دور نمیموند چون فقط چند میلی متر باهاش فاصله داشت
تهیونگ زیر لب گفت-تو معتادی؟
جنی سریع برگشت و به چشم های دوزخیش نگاه کردو محکم گفت-خفه شو!
تهیونگ رو کنار زد و به سمت اشپزخونه رفت
-نه خب...چرا جنی؟
+چی چرا تهیونگ؟...عجیبه؟
-اره..اره عجیبه...اونا جای تزریق بود جنی با خودت داری چیکار میکنی؟
کاراگاه عصبی جواب داد
+یه جوری حرف نزن اینگار خودت سمبل پاکی هستی
-نه لعنت بهت...فقط جوابمو بده چرا باید معتاد باشی؟
جنی با خونسردی چشماشو بست و گفت
-کمکم میکنه آزادانه فکر کنم...من معتاد نیستم
تهیونگ پوزخند عصبی زد و شیشه ی عطری رو توی دستش فشار داد
+معتاد نیستی؟...گادفورسیک..تو داری استفاده میکنی و بعد میگی نیستم؟
-درسته..من فقط مصرف کننده ام ... این دوتا فرق دارن ...بعدشم جوری رفتار نکن اینگار تاحالا لب به مواد نزدی!
تهیونگ موهاشو بالا داد
-زدم...خودتم میدونی که هیچی ازم بعید نیست پس زدم...ولی جنی اینا روی من تاثیری نداره...
دختر نفس عمیقی کشید و با داد گفت-
مثلا نگرانمی؟امکان داره زود تر بمیرم تهیونگ؟...مهمه...نه. ...همچین پرهیز جاودانگی نیست تهیونگ...مثل تو که دیگه جاودانه نیستی!
و بعد از اتاق هتل بیرون زد
و تهیونگ رو تنها گذاشت
لوسیفر پوزخندی زد و گفت-درسته...شاید الان تو اون مواد معتاد کننده ی منی...و کاری کردی که زودتر بمیرم
***
به به
یه سال نبودم خیلی حمایت کردیناااا
به خدا که وی پی انم وصل نمیشد براتون پارت بزارم
نمطشمپسمشپسمممم
ولی برگشتم
پارت های جدید ادیت نشدن و غلط غلوط زیاد داره
اما به محضه اینکه فصل یک بلک آنجل تموم شه یه تغییر حسابی باید توش ایجاد کنم

Black Devil Donde viven las historias. Descúbrelo ahora