part 18

104 22 0
                                    

صدای تهیونگ رو به واضح میشنید
صداش توی کلاب اکو میشد...موهاشو بالا داد و سرشو به دیوار تکه داد
داستان زندگیشو حفظ بود ولی ترجیح میداد دوباره بشنوه
شاید بتونه بین حرفای  ته دلیلی برای ترک مادرش پیدا کنه و چیزی رو از روی قلبش برداره
دل؟
جانکوک سال ها بود که تصمیم گرفته بود قلبشو از سینه در بیاره و بدون احساسات زندگی کنه
نفس عمیقی کشید و دوباره گوش هاشو مهمون صدای شیرین کریستال کرد
-تو گردنبند رو پس گرفتی؟
پس گرفت؟
چه جورم پس گرفت
لبخند غمگینی زد و همونجوری که سعی میکرد بغضشو قورت بده به ادامه داستان گوش داد
*****
تهیونگ وقتی دید تعویض لباس اینقدر طول کشیده پرده اتاق رو کنار زد و با جای خالی زن مواجه شد
زیر لب لعنتی گفت
اورونوس فرار کرده بود
تهیونگ سریع از کلاب بیرون رفت
اینقدر هول شده بود که به دختری برخورد کرد و باعث شد دختر روی زمین بیوفته
بارون میزد و زمین خیس و سر شده بود
دختر با حالت شاکی گفت-هی آقا...دنبال چیزی میگردی؟..اروم تر لطفا!
تهیونگ به دختر نگاهی کرد و بعد متاسفی زیر لب گفت و دستشو جلو برد تا دختر رو از روی زمین بلند کنه
اما اون دستشو پس زد و خودش از روی. زمین بلند شد
به استایل دختر نگاه کرد
اون کت شلوار مشکی پوشیده بود و با چشماش میتونست بفهمه که اون کاراگاه یا پلیسه
تهیونگ ازدختر روبه روش پرسید
-شم..شما کاراگاهی درسته؟
دختر مشکوک به ته نگاه کرد و با تکوندنه لباسش گفت-درسته..دنبال چیزی میگردی جوون؟..معلومه اهل اینطرفا نیستی!
تهیونگ که وقتی نداشت موهاشو بالا زد و گفت-درسته...باید بهم کمک کنین...یه دزد گردنبند منو دزدیده و الان غیب شده!
دختر با لبخند گفت-میتونم کمکت کنم!...من کاراگاه جِنا کیم هستم!
تهیونگ ابرو بالا انداخت
بدش نمیومد یکم خوش بگذرونه پس قبول کرد تا اون دختر جوون بهش برای پیدا کردن اورونوس کمک کنه
*****
تال یکی از کلوچه هارو برداشت و با ذوق گفت- چرا احساس میکنم اون کاراگاه خاله جنیه؟؟
تهیونگ به دختر نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد و با کمی مکث گفت-حالا که فکرشو میکنم.. اون خیلی شبیه جنی بود!
کریستال لبخندی زد -ولی خیلی شبیه جنیه!
تهیونگ پوزخندی زد
-اون موقع این اتفاق واسه من افتاد  خاله جنیه تو تازه داشت راه رفتن رو یاد میگرفت
کریستال با این حرف تهیونگ قهقه زد
-ولی امکان داره جنی تناسخ اون کاراگاه باشه؟..خب حالا ادامش
اما تهیونگ توی حال دیگه بود
با حرف که کریستال زد کاملا توی افکارش غرق شد
چطور تاحالا فکر نکرده بود .. چرا اون کاراگاه اینقدر شبیه جنی بود
با داد کریستال به خودش اومد
-هی کیم زنده ایی؟...گفتم ادامش
سرشو به چپ راست تکون داد
-اوه..خب..کجا بودم؟
******
دختر موهاشو که الان نمناک شده بود بالا زد و گفت
-پس گفتی آخرین بار توی این اتاق پرو بوده؟
لوسیفر سری تکون داد
جنا روی زمین نشست و دستشو روی کف چوبی کشید
چندی گذشت و با لبخند از روی. زمین بلند شد
-اینجا یه در مخفیه..!
تهیونگ با تعجب به جنا نگاه کرد - اوه ... ولی این همرنگ زمینه..چطور متوجه شدی؟
کاراگاه خونسرد به دریچه روی زمین نگاه کرد و گفت-راز کاراگاه بودن اینه که متفاوت هارو تشخیص بدی!...خب آماده ایی؟
تهیونگ پوزخندی زد سری تکون داد و همراه با جنا از نرده بونی که به زیر زمین کلاب راه داشت پایین رفت
جنا روی زمین خیس پا گذاشت و با دیدن نقاشی های روی دیوار ابرو بالا انداخت و چراغ قوه اش رو سمت نقاشی گرفت
شاید اون دختر نمیدونست که معنی این نقاشی ها چیه ولی لوسیفر خوب میدونست که منظور اون نقاشی ها شیطانو جهنمه
جنا بیخیال تابلو ها شد و به دری که آخر زیر زمین بود نگاه کرد
-هی اونجا رو ...یه در
و بعد با شتاب سمت در دوید و در رو باز کرد
وارد خیابون خلوتی شدن که حتی پرنده ایی از اونجا پر نمیزد
تهیونگ زیر لب گفت-از اینجا فرار کرده؟
جنی نیم نگاهی به ته کرد و گفت-حتما
و بعد به کف زمین نگاه کرد و با گل هایی که روی زمین بود گفت-هی اینجا رو ببین
با زانو روی زمین نشست و به گل دستی زد
-گل خیسه پس مال همین حالاست...و البته این گل هارو توی جنگل میشه پیدا کرد
تهیونگ پرسید
-مطمئنی...آخه ممکنه واسه هرجایی باشه!
جنا چشماشو توی حدقه چرخوند و گفت- من قبل از اینکه کاراگاه باشم گیاه شناسی میخوندم..پس این گل ماله یه جایی بیرون از شهره..مثل...جنگل!
تهیونگ حرفی نزد
بارون هر لحظه بیشترو بیشتر می‌شد و موهای هردوشون رو خیس میکرد
کاراگاه از زمین بلند شد
-راه بیوفت...باید بریم جنگل!
****
-هی..قیمت اون گردنبند چقدر بود که اینقدر خودت رو توی دردسر انداختی؟
تال پرسید و بعد به تهیونگ نگاه کرد
+خیلی زیاد دختر جون
-از طلا بود؟
تهیونگ خندید-خیلی بیشتر بچه جون!
*****
از ماشین پیاده شدن و به جنگل تا یک چشم دوختن
تهیونگ زیر لب گفت-ببینم کاراگاه تو نمیترسی از جنگل تاریک
جنا خونسرد و پوکر گفت-نه..تو میترسی؟
تهیونگ سری به معنای نه تکون داد
کیم چراغی از ماشین بیرون اورد و اون رو روشن کرد
ته با کاراگاه به جنگل قدم برداشت
بارون تازه داشت بند میومد و درخت ها با باد تکون میخوردن
-حالا تو مطمئنی اینجاست؟
جنا نفس عمیقی کشید
-توی یه پرونده جنایی هیچ مطمئن بودنی در کار نیست بچه جون
تهیونگ اخماشوت توی هم برد-هی ... من صد برابر تو سن دارم!
جنا با بیخیالی گفت-حرفتو نشنیده میگیرم
هرچند تهیونگ دروغ نگفت
کمی جلو تر رفتن
-نباید جدا شیم و دنبالش بگردیم؟
کاراگاه سریع تکذیب کرد
-نه امکان داره گم شیم
تهیونگ لب هاشو با زبونش خیس کرد و گفت - نکنه میترسی شبح ها ترو تسخیر کنن؟
جنا با پوزخند گفت-شبح و شیطانی وجود نداره...ما خودمون اونارو می‌سازیم!
تهیونگ سوالی به جنا نگاه کرد
منظورش از اون حرف چی بود؟
کمی گذشت که تهیونگ صدایی شنید
صدایی که انسان ها نمیتونستن بشنون...و این شامل جنا هم میشد
به پشت سرش برگشت با دیدن اورونوس که با چنگال های بزرگش جنا رو محکم گرفته بود و سرجاش ایستاد و به کارآگاه نگاه کرد
اورونوس با چشمای آبی و بدنی که حالا داشت به رنگ سبز در میومد با عصبانیت گفت-مننن بهت گفتم اوننن گردنبند مال خودمهههه!
و چاقویی رو زیر گردن جنا گرفت
تهیونگ با نیشخند گفت-هی دختر...اون انسان رو ول کن...طرف حساب تو منم
ارونوس پنچه هاشو توی گردن جنا فشار داد
جنا با ترس به دور و بر نگاه کرد و با چشمای لرزونش از تهیونگ کمک میخواست
تهیونگ با داد گفت-تو چیکار کردییی اورونوس!
از دندون های اورونوس خون می‌چکید و کیم جنا رو بیشتر فشار میداد
طوری که نفس اون دختر دیگه بالا نمیومد
اورونوس با نعره بلندی گفت- من محترمانه از تو خواستم که ایتو بهم بدییی و حالا بهتره بگم من طلسم گردنبند رو رو خودم انجام دادم.
بدن تهیونگ یخ کرد
حالا باید چیکار میکرد
-پسرت..مگه نمیخوای اونو ببینی؟...من بهت میدمش...ولی کاری نکن از اون انتقام بگیرممم!
ارونوس قهقه زد

Black Devil Onde histórias criam vida. Descubra agora