part 9

96 28 1
                                    

در پشتی عمارت رو با یه سری ابزار باز کرد و وارد خونه شد
تهیونگ اروم لب زد-توی دین شما دزدی اومدن خونه کسی زشت نیست؟
جنی با حرص گفت- دو دقیقه فک نزن
به سمت پذیرایی رفت و روی کاناپه نشست
تهیونگ با لحن شیطنت آمیزی گفت-خب..چرا اینجا؟
جنی پاشو روی پا انداخت و گفت منتظر میمونیم تا قاتل بیاد
تهیونگ سر تکون داد و بغل دست جنی نشست
لوسیفر توی تاریکی به صورت جنی زل زد و گفت-از کجا میدونی قاتله!
جنی پاسخ داد- رئیس بار به من گفت که صاحب این خونه با اولیویا به اتاق وی ای پی رفتن ...بعد از خروج مرده اولیویا سراسیمه و با گریه بیرون میاد
تهیونگ سوتی زد گفت-تجاوز تو روز روشن؟...چه کار زشتی!
جنی تک خنده ایی زد و گفت-از چهره ی خودت معلومه ۲۴ ساعت از رابطه‌ی قبلیت میگذره...
تهیونگ پوزخندی زد گفت-او...دتکتیو..چطوری فهمیدی؟
جنی چشماشو توی حدقه چرخوند
تهیونگ با شیطنت گفت-خودت چی ؟
جنی به چشمای براق لوسیفر توی تاریکی نگاه کرد و گفت-من چند سالمه؟
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت- بیست پنج؟
جنی سرتکون داد و گفت-و از آخرین رابطم تا الان...بیست پنج سال میگذره!
لوسیفر نیشخندی زد گفت-نظرت چیه امتحانش کنی؟
جنی بلافاصله جواب داد-منفیه
تهیونگ با بهت گفت-بیخیال دتکتیو...توی نیویورک سیتی روی هرکی دست بزاری لااقل با یکی خوابیده!
جنی با صدای اروم گفت-اما نه همه ...
تهیونگ خواست حرفی بزنه اما صداش با باز شدن در عمارت و وارد شدن یکی قطع شد
مرد با صدای بلند گفت-شما کی هستین؟
جنی بدون اینکه از روی کاناپه بلند شه گفت-بهتر اسلحه ی توی جیبتو در نیاری مرد...
و بعد کلتشو به قاتل نشون داد...
*****
-نمیخواستم...
جنی سری به چپ و راست تکون داد و گفت- هیچکس نمیخاد آدم بکشه...برو سر اصل مطلب
مرد با بغض انکار شدنی گفت-خب...ما توی بار بودیم و من...من ... مست کرده بودم...و اولیویا رو دیدم...خب اون زیبا بود پس..باهاش یه اتاق گرفتم..و
تهیونگ ادامه حرف مرد رو زد و گفت-و بهش تجاوز کردی؟....آفرین به تو...حالا بگو چجوری کشتیش
قاتل با تعجب به جنی زل زد و گفت - خب...اون مست بود و به من گفت که یه مموری پر از اطلاعات کشوری داره...پس..
جنی حرفشو قطع کرد و گفت-تو...از اون سو استفاده کردی!
مرد با هق هق گفت-من پشیمونم
جنی دوباره ادامه داد-پشیمونی تو فایده ایی نداره
قاتل اروم گفت-لعنت بر شیطان...که این بلا رو سر من اورد
تهیونگ نگاه خشمگینشو به مرد داد و به سمتش هجوم اورد  و با صدای بم جدی که توی بدن جنی لرز مینداخت گفت-شیطان کسی رو مجبور به گناه نمیکنه...شما وعده های راست مادرمو نادیده گرفتین و به من پناه اوردین...من هیچ دستی توی کار کثیف تو ندارم...پس مرد باش و اشتباهت رو بپذیر
جنی پیراهن سفید و نازک تهیونگ رو کشید و گفت-..فلش رو بده...حداقل از گناهت کم میشه
****
تهیونگ در اتاق کار جنی رو باز کرد و گفت-فلش رو به پسر عموت دادی؟
جنی سری تکون داد و  چشماشو بست و روی کاناپه دراز کشید
تهیونگ که خستگی جنی رو دید گفت- تو که زخم پهلوت خوب نشده چرا پرونده قبول میکنی؟
جنی با خستگی گفت-کیم تهیونگ چی میخوای؟
لوسیفر صداشو صاف کرد و گفت-هیچی..فقط اومدم کتمو بردارم و برم دنبال خوشگذرونی
جنی سری تکون داد و به دستش اشاره کرد که هرچه زود تر بره
تهیونگ به طرف در رفت و گفت-توی جهنم اینقدر بهم خوش نمیگذشت کیم جنی..ممنون
جنی به ارومی سری تکون داد و تهیونگ با لبخند ملیحی از در بیرون رفت
وقتی جنی مطمئن شد که همکارش رفته از سر جاش بلند شد
با اینکه زخم پهلوش بیش از حد درد میکرد اما به طرف لپ تاپش رفت و پیامی نوشت
[تا یه ساعت دیگه....خیابان تایمز جلوی بستنی فروشی میبینمت...یه هدیه برات دارم...بلک کیلر!
ارسال کرد و از جا بلند شد
***
-پس تو بودی؟
+بلک کیلر؟..اوه عاره...خب..کادو
جنی فلش رو از توی جیبش دراورد و گفت-میای یا بیام؟
بلک کیلر گفت-راحت باش...میام
و نزدیک و نزدیک تر رفت
+عو...میبینم که همکارت رو نیاوردی!....هنوز بهش نگفتی؟
جنی سوالی پرسید-چیو؟
قاتل سیاه جواب داد-بلک کیلر رو ...میخوام ببینم قراره چجوری شکنجه بده
جنی وقتی که دید قاتل چقدر بهش نزدیکه تفنگشو دراورد
مرد پوزخندی زد
ناگهان تلفنش زنگ خورد و گفت-عا...اشکالی نداره جواب بدم؟
جنی تک خنده ایی زد و گفت-..راحت باش
بلک کیلر جواب داد-
بله.....البته خودمم تو کی هستی.......دوباررهه بگگوو ....دوباره
بگو اگر دروغ بگی گیرت میارم و اون پوستتو مییکننننممم ...صبر
کن....عوه جنی ظاهرا قرار نیست کسی بمیره
به جنی گفت و از کنار جنی گذشت و به راهش ادامه داد .
+خب..اگر چیزی رو که میگی داری ...اگر واقعا داری ثروتمندت
میکنم...اگر نه...کاری میکنم ی مو ازت باقی بمونه .
مرد به فرد پشت خط گفت و از بستنی فروشی دور شد
جنی گیج به مرد نگاه کرد و گفت -ی نفر پیشنهادی بهش داد....ولی کی؟

*****
[یک هفته بعد]
بند حولشو محکم کرد و قهوشو از روی پیشخان اشپزخونه برداشت روی مبل نشست و به صفحه ی گوشیش خیره شد
صدای آیفون روی مخش رو شنید و با داد گفت-کدوم احمقی ساعت ۶ صب میاد در میزنه؟
با عصبانیت به سمت آیفون رفت و بدون اینکه به تصویر نگاهی بندازه در رو باز کرد
و دوباره روی مبل نشست
با صدای مردی به خودش اومد-کت شلوار رو بپوشید و همراه ما بیاید
جنی خیلی پوکر و ریلکس به مرد نگاهی انداخت و یه قلوپ از قهوه خورد
زیر لب گفت-ایرپاد توی گوش...کت شلوار رسمی...نحوه ایستادن مثل بادیگارد ها ....
و بعد با اوهوم بلندی توجه مرد رو به خودش جلب کرد
-خودم میدونم...لازم نیست بگین!
****
_اههه...تهیونگ
دختر گفت و چنگی به ملحفه سفید زد و چشماشو روی هم فشار داد
ته پوزخندی زد و لب های دختر رو به بازی گرفت
با اینکه جدیدا از بودن با دخترا زیاد حال نمیکرد
اما بازم نمیتونست از عادت هاش بگذره
زیر چشمی نگاهی به گوشیش که در حال زنگ بود کرد
دست از بازی کردن با لب های دختری که به اسمش هم اهمیت نمیداد برداشت و جواب داد -بله؟
+اقای کیم...دم در هستیم..لطفا زود باشین
تهیونگ سری تکون داد و از دختر دور شد
-هی اوپا...هنوز کارمون تموم نشده
تهیونگ که جدیدا عادت کرده بود زبونشو توی دهنش مثل چشمای دتکتیو توی حدقه بچرخونه، چرخوند و گفت-دارلینگ...زود میام...
دخترا با عشوه سری تکون داد و لباساشو برداشت
***
مرد تهیونگ رو به طرف طبقه دوم عمارت برد
با توجه به بادیگارد ها و دکوراسیون شیکی که عمارت داشت
تهیونگ حدس میزد که اونجا مال یه سیاست مدار بزرگ و یکی از کله گنده های آمریکا ست
تهیونگ وارد اتاق شد و بلافاصله به جنی که با حوله ی سفید تن پوش حموم و یه کاپ قهوه خیلی پوکر پاشو روی پا انداخته و به یک جا خیره شده بود،زل زد
پوزخندی زد و به طرف جنی قدم برداشت
+دتکتیو ما چرا اینجاییم؟
جنی یه قلپ قهوه خورد و گفت-نمیدونم.....
تهیونگ حرفی نزد و بغل دست جنی نشست
سکوت اتاق با تک خنده ی جنی شکست و گفت - کای منو سر کار گذاشته؟
تهیونگ ابرو بالا داد و گفت-من فکر کردم اومدیم ملکه آمریکا رو ببینیم
جنی نگاه پوکر به تهیونگ کرد و گفت - ابله ...آمریکا ملکه نداره
تهیونگ سری تکون داد و گفت-ولی رئیس جمهور که داره!
جنی سری تکون داد و به کای که وارد اتاق شد نگاهی انداخت
کای با عصبانیت به جنی نگاه کرد و گفت-بهتر بود که با کت شلوار بیای کیم جنی!
جنی به بادیگارد های پشت سر کای نگاه کرد وگفت-بهتره از بادیگارد هات بپرسی
کای سری تکون داد و یه پاکت لباس به جنی داد
-ما توی یکی از کاخ های رئیس جمهور هستیم...پس محض رضای عیسی...مثل آدم رفتار کن

🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑🥑
زندگی ها سخت شده...

Black Devil Where stories live. Discover now