part 8

112 31 0
                                    

بعد از تموم شدن حرف رزی جنی تلفن رو قطع کرد و به تهیونگ نگاهی انداخت
تهیونگ مرموز پرسید:
-خب؟..حالا این به اصطلاح دلستر و ابنباتای جرقه ایی به دردی میخوره؟
جنی کمی فکر کرد و بعد با ها ی بلند توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد
-مین هه ری...تهیونگ!
تهیونگ سوالی نگاه کرد جنی ادامه داد- سوجان مین هه ری...یه دختر ۱۰ ساله بود که بر اثر خوردن حجم انبوه آب‌نبات جرقه ایی فوت شد
این پرونده مال ۲ سال پیشه و خیلی خواستم توجه پلیس رو بهش جلب کنم ... اون یه عالمه آب‌نبات خورد و پشت اون دلستر رو بالا زد و بعد در عرض یک آن منفجر. شد
تهیونگ کش دار گفت-خببب!
جنی به گوشیش نگاه کرد سریع چیزی تایپ کرد و ادامه داد - خب...مین هه ری یه دختر با اصل و نصب بوده و خوانوادش اجازه خوردن همچین خوراکی هایی رو بهش نمیدادن..حتی نمیدونسته این مواد وجود داره..پس...
تهیونگ کمرشو از شیشه فاصله داد و گفت-اوه....بهش خوروندن!
جنی بشکنی زد و گفت-دقیقا....
بعد پیامی رو برای پارک رزان ارسال کرد

۲ سال قبل.  نام مقتول :سوجان مین هه ری. علت مرگ:مسموم شدن

بعد از گذشته چند دقیقه رزان به جنی زنگ زد و شروع به صحبت کرد-براوو کیم جنی....بمب خود به خود خاموش شد
جنی با خوشحالی گفت-بسیار خوب...حالا مشخصات پسر بچه رو چک کن
رزان تایید کرد و بعد از اون موبایل رو قط کرد
جنی با خوشحالی ادامه ی بستی رو خورد
تهیونگ گفت- خب....تموم شد دتکتیو
جنی سری تکون داد و گفت-فکر نکنم..خیلی آسون بود
دوباره صدای تلفنش بلند شد
-جنی...یه پاکت دیگه اینجا هست...مثل قبلیه فقط عکس یه زن توشه
کاراگاه چشمشو توی حدقه تکون داد و گفت-خیلی خب رزی...عکسشو بفرست
همراه لوسیفر سوار ماشین شد و به عکس نگاه کرد
-دختر موبلوند...از اندامش معلومه ورزشکار بوده و تقریبا ۲۰ خورده سن داره...و خب...خفه شده!
تهیونگ پوفی کشید و به در ماشین تکه و دستشو زیر سرش گذاشت
+پس کی قراره آدم بده رو بگیریم؟
جنی که از نق زدن لوسیفر خسته شده بود گفت- یادت باشه خودت خواستی کمک کنی....الانم راه باز و جاده درازه...بفرما
+خیلی خب بابا...من الان باید عشق حال کنم...نشستم پای تو
جنی با سردی گفت-اینقدر نق نزن
از توی داشبورد ماشین دوتا روزنامه ۲۴ ساعته دراورد و توی بغل لوسیفر انداخت و گفت-بگرد ببین چی پیدا میکنی
تهیونگ سر تکون داد و روزنامه هارو خوند
+اینجا چیزی نیس  جز...قتل بچه مدرسه ایی...گرون شدن یه سری خرت و پرت .....
جنی اهی کشید وبه رزان زنگ زد-چیشد؟؟
رزان با عجله گفت-جنی...پیداش کردیم..همین حالا بیا به آدرسی که بهت میدم
****
-اولیویا واسون...۳۳ ساله شاغل در وزارت دفاع آمریکا بوده...عا...ببین کی اینجاست
رزی به مردی از اتاق کار شیشه ایی بیرون میومد اشاره کرد
جنی که با دقت به حرف رزان گوش میکرد به پشت سرش نگاه کرد واخمی کرد
-اون اینجا چیکار میکنه؟
تهیونگ آب‌نبات قرمزش از جیب شلوارش دراورد و دست. به کمر گفت - از کی تاحالا با جاسوسا آشنایی داری؟
جنی نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و تردید گفت-اون.
....پسر عمومه...کای!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت- پسر عموت جاسوسی میکنه؟
جنی شونه بالا انداخت. همونطور که به طرف کای میرفت گفت-کار همیششه.....هدف خاصی نداره
جنی نزیک کای رفت و گفت - مشتاق دیدار پسر عمو...اینجا چیکار میکنی؟
کای خندید و گفت- پرونده دارم....میخوای همکارم باشی؟
جنی پوزخندی زد و گفت-همکار؟
کای به تهیونگ که پشت سر جنی  دست به سینه و با تشر نگاهش میکرد...زل زد و گفت -عا....یادم اومد....تو خودت همکار داری
جنی چشماشو توی حدقه چرخوند و گفت-بگذریم ... پروندت چیه؟
کای به جنی و . لوسیفر  اشاره کرد که به دفترش برن
روی صندلی چرم نشست و گفت-داشتی میگفتی!
کای چندین فایل رو توی کشو گذاشت و پاسخ داد-عو.... عاره....فلش مموری وزارت دفاع گمشده
تهیونگ بغل دست جنی نشست،پوزخندی زد و گفت- عجب کار ناپسندی
جنی بدون مهل دادن به لوسیفر پاسخ داد - خب....به درک
کای با حرص گفت-متوجه نیستی؟...دارم ازت کمک میخوام
جنی از سر جاش بلند شد و گفت-تو هم متوجه نیستی من قبول نمیکنم
کای داد زد-مجبورم نکن که مجبورت کنم!
جنی دست به کمر وایساد و گفت-عاو...میخوای چیکار کنی!؟
کای ساکت موند
جنی-سازمان دفاع روی انگشت تو میچرخه پسر عمو....تا زمانی که جاسوس لیست سیاه نباشی از پس هر پرونده بر میای
و بعد هم تهیونگ و کای رو تنها گذاشت و از اتاق خارج شد
تهیونگ بعد از رفتن جنی با پوزخند و از خود راضی بودن همیشگیش گفت-روز خوش مستر ...
و بعد دنبال جنی راه افتاد
رزی که تا الان مشغول صحبت با موبایل بود قطعش کرد و پیش جنی
رفت .
-خب چی فهمیدی؟
جنی نگاه دقیق تری انداخت .
_وزارت دفاع کار میکرده/
...ببینم تو برنامه سامانه موشکی جدید نقشی
نداشته؟
-چی ..نه..یعنی نمیدونم . چطور؟
-کای همین الان گفت فلش مموری وزارت دفاع گمشده . فکر میکنم
این زن نقشی این وسط داره ..
-چی داری میگی من هیچ ربطی نمیبینم .
رزان گفت و گیج به جنی نگاه کرد
جنی پوف بلندی کشید و گفت
- دقت نمیکنی .
تهیونگ که گیج تر از رزان شده بود گفت-
-خیله خب خیله خب.....دتکتیو ممکنه توضیح بدی؟
جنی روی دو زانو نشست و به جسد  نگاه کرد
-ین زن با خفگی کشته شده . اگر بوش کنید متوجه بوی شدید الکل میشید این یعنی اون مست بوده . این حجم از الکل نشون دهنده ی مشکله .تهیونگ پرسید
+منظورت چیه منم همیشه الکل و ویسکی میخورم یعنی مشکل خاصی دارم نه دیگه..ندارم .
جنی پوزخندی زد و گفت-از کجا میدونی؟
این حرف باعث شد تهیونگ کمی جا بخوره . جنی نگاهشو از تهیونگ
گرفت و به رزی داد-
-داشتم میگفت..تهیونگ وسط حرفش پرید و گفت
+منظورت چی بود؟
جنی با غضب به تهیونگ نگاه کرد و گفت-
_چی؟
+اینکه از کجا میدونم مشکلی ندارم!
جنی نفس عمیقی کشید و گفت-کیم تهیونگ...کسی که این همه ویسکی شراب و الکل میخوره ... از درون آسیب دیده چند ثانیه به تهیونگ نگاه کرد و دوباره ادامه داد=
-رو گردنشو نگاه کن...جای کیس مارک کاملا واضحه . از اونجایی که حلقه ایی نداره...پس ازدواج نکرده
رزان ادامه حرف جنی رو کامل کرد و گفت- اون به بار رفته و با یکی خوابیده و در آخر کشته شده
جنی سری تکون داد و بلند شد و گفت- ولی طرز کشته شدنشو خدا میدونه...
تهیونگ دست به کمر ایستاد و گفت-شانستون خیلی بده که با مادرم رابطه ی خوبی ندارم
جنی نفس عمیقی کشید و گفت- تو با مامانت منو کچل کردی...حالا مگه مامانت کیه؟
تهیونگ نیشخندی زد و گفت-همه کاره این دنیا...
جنی سری به معنای تاسف تکون داد و از کنار لوسیفر رد شد و به رزان گفت-ادرس مادر اولیویا رو به تهیونگ بده ...  باید باهاش حرف بزنیم
رزان سری تکون داد و جنی از اون ها دور شد
****
به عکسای روی دیوار نگاه کرد و گفت -پس شما مادر اولیویا هستین؟
زن سری تکون داد و با گریه گفت-من باور نمیکنم...نه..اون نرفته !
تهیونگ نیشخندی زد و به طرف کاناپه حرکت کرد
-اتفاقا برعکس...اون احتمالا دم در بهشت مونده و به حرف های برادرام جبرئیل و رمیل گوش میده...یا هم در حال رقصیدن با اهریمن های منه!
زن پیر پلکاشو محکم به هم زد و گفت-ببخشید چی؟
تهیونگ با خنده گفت-هیچی!..خب از رفتار های دخترتون بگید
پیرزن نفس عمیقی کشید وبغضش رو پنهان کرد و پاسخ داد-خب...دخترم...دیشب به بار رفته بود ... و دیگه برنگشت
تهیونگ هومی کشید و گفت-بسیار منطقی....مختصر و مفید بود
زن دست هاشو به هم زد و با گریه گفت
- التماستون میکنم قاتلشو پیدا کنید ...دختر عزیزم ..
تهیونگ با گریه های مادر پیر لبخندی از سر ناراحتی زد و گفت-تلاشمون رو میکنیم
تهیونگ سمت در به قصد خروج رفت که صدای زن مانعش شد.
-بهش گفتم...نکن...سر این کار نرو ...خطر داره...چرا عین خودم
فقط معلم نمیشی..گوش نداد...گوش نداد بهم ...
هق هق های زن شدت گرفت . تهیونگ سمت زن برگشت .
+همیشه بچه ها...شبیه والدینشون نمیشن خانم...مثال خودم...من اصلا شبیه مادرم نیستم...من...شرم...و مادر و برادر هام خیر
صدای هق هق های زن ادامه یافت و سری تکون داد .
به زن نگاه کرد و با صدای اروم لب زد=
+خوبه..حداقل تو به خاطر با یه انسان بودن...طردش نکردی .
و لبخندی از جنس غم زد و از در خونه خارج شد .
شماره جنی رو گرفت و بعد از چند بوق تماس متصل شد=
-بگو...
+زنه چیزی نمیدونه...تو کجایی دتکتیو؟
_من؟..دم در خونه یکی . میخوای بیای
+معلومه
******
فالو؟
ووت؟
کامنت؟
میدونم دوسم ندارین....

Black Devil Место, где живут истории. Откройте их для себя