خداحافظ تهیونگ...امیدوارم دوباره هم ببینمت
به توجه به حرف دختری که دیشب رو باهاش سر کرده بود سری تکون داد و خودشو روی تخت انداخت
بعد از رفتن دختری حتی اسمش هم به یاد نمیورد نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد
با دیدن سیب سرخ توی بشقاب پوزخندی زد و برش داشت
-درود...رفیق قدیمی
نیشخندی زد و صدای اهنگ رو بالا برد
If you want to use me
I can be your puppet....
جلوی آینه وایساد و پیراهن سفیدش رو دراورد
ژل مورو برداشت و موهای نمناکشو مرتب کرد
با خودش گفت- لوسیفر لعنتی.....
پوزخندی زد و توی دلش قوربون صدقه ی خودش میرفت
-باز چی میخوای؟
ایندفعه مخاطبش برادر پشت سرش بود که مثل کوه یخ نگاهش میکرد
جانکوک سرد به لوسیفر زل زد
+مادر ترو دید لوسیفر
تهیونگ روی نوک با چرخید و گازی از سیب زد -بگم به چپ و راستم..یه وقت مادر ناراحت نمیشه؟
جانکوک عصبی گفت- به خودت بیا پسر...تو داری برای یه انسان دستو پا میشکونی؟
تهیونگ بیخیال روی کاناپه لم داد و گفت-...انسان کیلو چنده؟..اهه...بس کن...هر دفعه غرای جهنم بود حالا اینم اضافه شد
جانکوک دستاشو محکم روی پیشخان اشپز خونه گذاشت و با حرص گفت-تو که نمیخوای بگی به خاطر قاتل کریستین چهرهی اصلی تو نشون دادی؟
تهیونگ اروم تر از قبل شروع به جویدن سیب کرد
به نقطه ایی خیره شد و پس از کمی فکرکردن کنترل رو برداشت و گفت-خب...تو جوره دیگه ایی فکر میکنی؟
جانکوک سمت لوسیفر رفت- من دیدم...تو بخاطر اون کاراگاه داشتی یه نفر رو به کشتن میدادی!
تهیونگ کانال های شبکه رو عوض کرد و گفت-خب که چی؟....الان مثلا تو ترسیدی که بشم همون سمائیل سابق که عاشق همه میشد؟
کوک دست به کمر ایستاد- اتفاقا برعکس...خوشحال میشیم اگه از مادر طلب بخشش کنی ...من میترسم تو تبدیل به تهیونگ بشی
لوسیفر نفس عمیقی کشید و گفت- تهیونگ ورژن دوم منه !!....تازه خوشحال نیستی که داداش کوچولوت یه شغل جدید واسه سرگرمی پیدا کرده؟؟؟
جانکوک که حسابی عصبانی شده بود فحشی توی دلش سزای تهیونگ کرد و گفت- بچچچچچ.....این جهان یه تعادل داره .... و به خاطر تو چرخه به هم ریختهههه...برگرد و مثل بقیه ی برادرهات حرف گوش بگیر
ته با سردی نگاهی به کوک که بال هاشو باز کرده بود کرد و با سردی گفت-عاها
به جرئت اگه سمجی یک انسان بود ... اون قطعا تهیونگ میشد...اما مگه تهیونگ اهریمن جهنم نیست؟
کوک خشن گفت- اصلا به حرفام گوش میدی؟....لوسیفر تو داری تبدیل به انسان میشی
تهیونگ پا روی پا گذاشت و با سردی گفت- انسان بودن تو ذات من نیست...حالا هم برگرد جهنم و به مادر بگو یکی دیگه رو جای من بزاره ...من اینجا جام راحته هانی!
جانکوک دندون هاشو روی هم فشار داد و گفت-باشه...فقط اینو بدون که مادرت همیشه بخشنده نمیمونه کیم تهیونگ !
تهیونگ رو کشیده گفت و به کیم تاکید کرد
ته چشماشو ریز کرد و گفت- گمشو از زمین برو بیرون !
و بعد نگاهشو به کوک داد
کوک نفس عمیقی کشید از اونجا رفت
-کی برادر به این رو مخی داره اخه؟؟؟
****
فنجون قهوشو توی نعلبکی سفید روی میز گذاشت و به کاناپه ی خاکستری تکیه داد
-خب...میشنوم!
رزان دستاشو به هم کوبید و گفت
- برای ی پرونده جدید اینجام و امیدوارم لطف کنی و تا اخرش
گوش بدی .
جنی لپ هاشو باد کرد و گفت-بستگی داره...بهتره که کسالت آور نباشه! رزی سر تکون داد و شروع کرد-
-ساعت 1 بعد از ظهر تو ی خونه قتل اتفاق میوفته... پسری که به قتل رسیده تقریبا 20 سالش بوده و قتل تو خونه مردی
به نام استفان کلور رخ داده اسم پسره هری بوده ...هری جرمن .
خب حاال هری تو خونه استفان چیکار میکرده؟؟؟ الان میگم ... استفان توی دوران پنجاه سالگیه و خب یه نویسندست
برای ویراستارش چند ماه پیش در خواست میده که هری این درخواستو میبینه و ویراستار اقای استفان میشه .هری هر روز از
ساعت 8 صبح تا 2 بعد از ظهر خونه استفان کار میکرده و از کارش
هم راضی بوده . تا دیروز...اون با ی چاقو کشته شده داخل گردنش .
اول از همه زمان قتل اقای استفان بیرون بوده و این تایید شده .
خدمتکار هم 60 سالشه و پیر تر از اونیه که بخاد ی ادم بکشه و
درضمن انگیزه ای هم نداشته . خانم خدمتکار میگه که اون ی صدای
جیغی شنیده و وقتی رفته اتاق هری با جسد نیمه جونش مواجه شده .
خدمتکار وحشت میکنه و سمت هری میره و تنها چیزی که هری میگه
این بود..اون ی زن بود . همه اعضای خونه تایید میکنند هیچ زن
غریبه ای اطراف ندیدند و از اونجایی که بیرون از شهر زندگی میکنند
پس خب راحت میشه فهمید که ....
نگاهشو به جنی که مشتاق گوش میداد ، داد
جنی با سکوت رزان حرف زد
-هری دشمنی نداشته؟...پس امکان داره دزدی باشه
رزی بشکنی زد و گفت- نمیدونم چجوری به این نتیجه رسیدی...اما چیزی دزدیده نشده
جنی ابرو بالا داد و گفت- مطمئنی؟
رزی که احساس کرد جنی چیز هایی فهمیده گفت-نه خب..عام..حالا حاضری بیای؟
جنی از جا بلند شد و کت کوتاه مشکی رو از روی چوب لباسی اتاق کارش برداشت- البته....سرگرمیه جالبیه!
رزان لبخندی زد و گفت- پس تا نیم ساعت دیگه به این آدرس بیا
جنی سر تکون داد
بعد از رفتن رزان کت رو پوشید با برداشتن سوئیچ ماشین به محوطه ی محل کارش رفت
کیفش رو توی ماشین پرت کرد و خواست سوار بشه که صدایی شنید
-جایی میری دتکتیو؟
با گفتن دتکتیو به صورت محکم فهمید که کی پشت سرشه
برگشت با دیدن چهره شیطون کیم تهیونگ لعنتی فرستاد
-ببینم آقای کیم....پروندتون هنوز ادامه داره؟
تهیونگ کمی جا خورد و گفت-خب..اره
جنی با حرص گفت- پس میشه بپرسم دلیل اینجا بودنتون چیه!؟؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت- خب...خبر قتل امروز رو توی روزنامه خوندم..گفتم شاید بخوای همکاری کنیم..میدونی پرونده ی آخر موفقیت آمیز بود !
جنی در ماشین رو محکم بست و گفت- من تنها کار میکنم
تهیونگ با پا فشاری گفت- بیخیال دتکتیو..خوش میگذره
کاراگاه چشماشو چرخوند و گفت- ببینم تو کارو زندگی نداری؟؟؟...او گاد توی تمام ۷ سال کاراگاه بودم هیچ موکل سریشی عین تو نداشتم
و بعد هم بدون در نظر گرفتن لوسیفر سوار ماشین شد و از اونجا دور شد
***
ماشین پیاده شد . سمت محوطه ای که دورش ی باند زرد بود رفت
و واردش شد . متوجه رزی شد که کنار در خونه اقای استفان ایستاده
و مشغول صحبت با شخصیه و سمتش رفت .
-جسد کجاست؟؟
رزان با دیدن جنی دستشو به سمت خونه برد و گفت- اونجا...عا...نگفته بودی همکار جدیدتم قراره بیاد!
جنی با تعجب پرسید-همکار ؟
بعد به خودش اومد و گفت- اون کنه ی سیریش...
به سمت کیم تهیونگ رفت و گفت-ببنم تو واقعا نمیفهمی نباید دنبال من راه بیوفتی؟
تهیونگ پشت سرشو خاروند و گفت -بیخیال دتکتیو...اومدم که قاتل رو شکنجه بدم
جنی با حالت مسخره ایی پرسید - وای اوایل فک میکردم داری شوخی میکنی....ولی حالا پاک عقلتون از دست دادی!....شکنجه ی انسان ها توی جهنم اتفاق میوفته
تهیونگ خودخواه پرسید-مگه زمین شما جهنم نیست؟
جنی دست به کمر شد و گفت-ما توی جهنمی که خودمون ساختیم زندگی میکنیم...و اینجا فقط مردم دستگیر میشن..پس راهت وکج کن و برو
تهیونگ نچ بلند و کشیده ایی، کشید
جنی خواست حرف بزنه اما رزان داد زد- کیم جنی زود باش دیگه!
***
بالای سر جسد سفید و بی جون ایستادن و نگاهی بهش انداختن
جنی سکوت اتاق رو شکست و گفت-خب..اقای کاراگاه... چی دستگیرت شد؟؟
تهیونگ گنگ پرسید-ها؟..عا...خب...
جنی با عصبانیت گفت- مگه نمیخواستی کمک کنی...خب...حالا چی فهمیدی؟؟؟
لوسیفر به دور تا دور اتاق نگاهی انداخت و گفت- ترجیح میدم اول اتاق رو نگاه کنم
بعد سمت کشویی رفت که خراش روی قفلش توجهشو جلب کرد .
-خب جنی...چی از جسد گرفتی رزان از کیم پرسید
_غیر اینکه راست دست بوده و تنها زندگی میکرده هیچی .
رزی اهی کشید .
-از کجا میدونی تنها زندگی میکرده؟؟
واضحه پشت گوش چپش یه کپه ریش مونده . اگر کسی رو داشت
بهش میگفت و از اثارش معلومه قبلا هم این اتفاق افتاده .
-خب جنی ما..
+کاراگاه . فکر کنم چیزی پیدا کردم .
تهیونگ خیره به قفل گفت . جنی سمت قفل رفت و نگاهی بهش
انداخت.✨️✨️✨️✨️✨️
هعی.....

ESTÁS LEYENDO
Black Devil
Fanfictionشیطان هایی با نقاب انسان🥀 mistress of the devil ⭑Black angel⭑ 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒕𝒊𝒄 𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚 : 𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚 𝑺𝒂𝒅 𝑺𝒎𝒖𝒕 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒕𝒂𝒆𝒏𝒏𝒊𝒆 𝒓𝒐𝒔𝒆𝒌𝒐𝒐𝒌 Chapter One : 𝑷𝒂𝒓𝒕 𝒐𝒇 𝒇𝒊𝒄𝒕𝒊�...