part 4

107 29 0
                                    

رزان همراه با باقی همکاراش برای برسی جسد متلاشی شده بوده اومدن
کیم جنی که هنوز تعادلی برای ایستادن نداشت به ماشین پلیس تکه داده بود و فکر میکرد
+پرونده تکمیل شد خانم کاراگاه ... میخوای جشن بگیری؟
جنی سری به معنای نه تکون داد و نفس عمیقی کشید
سرشو عقب برد و گفت- نمیدونم چی دید که اونقدر وحشت زده شد...
تهیونگ نیشخندی زد -بهش فکر نکن...احتمالا الان داره پیش خدا چایی میخوره !
جنی نیشخندی زد و با گرفتن لبه ی پیراهن تهیونگ و فشار آوردن به شونش از جاش به سختی بلند شد
تهیونگ با بهت بهش نگاه کرد
-آه...فاک...هنوز حس میکنم رادیو اکتیو تو بدنمه!
رزان با فریاد سمت جنی اومد
-هی گرل..تو هنوز نمیتونی سر پا وایسی!
جنی با ناله گفت-بیخیال رز....
بعد به تهیونگ نگاه کرد-به خاطر پرونده فاکی دوست دخترت خودمو به ابو اتیش زدم .... حداقل کمکم کن برم بالا
تهیونگ سری تکون داد و زیر بغل کاراگاه رو گرفت و اون رو به آپارتمان بزرگش برد !
در رو براش باز کرد و به داخل خونه هدایتش کرد
جنی کیفش رو روی کاناپه انداختو به سمت تهیونگ برگشت- پرونده حل شد جناب کیم..فک نکنم دیگه نیازی به من داشته باشی..پس بدرود
تهیونگ ابرویی بالا داد
-عه....اوهوم...اره ... ولی وایسا کاراگاه...تو هنوز به سوال من جواب ندادی؟
جنی دست به سینه وایساد و به چشمای تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ با شیطنت گفت-
بزرگ ترین گناهت چیه دتکتیو؟
جنی پوفی کشید و با سردی گفت-محض رضای جبرئیل..اینا ماله توی کلیساست...جم کن بابا...خدافظ!
و بعد با بستن در تهیونگ رو با یه عالمه سوال تنها گذاشت
***
نفس عمیقی کشید و بدون مهل دادن به پلیس هایی که اونجا بودن سوار ماشین شد
با حس نفس های کسی توی صندلی پشت به خونسردی گفت-ادم های اینجا هنوز نمیدونن دزدکی اومدن تو ماشین مردم کار بدیه؟
مرد خندید و بعد از نفس عمیق گفت-واقعا؟..نمیدونستم...ولی جوری میگی که اینگار انسان نیستی؟
لوسیفر نیشخندی زد-خودت چی فکر میکنی؟
مردی کمی مکث کرد^
بگذریم...کیم تهیونگ نسبت تو با جنی چیه؟
تهیونگ به سمت مرد چرخید با پوزخند گفت-منظور؟
مرد تک خنده ایی زد و گفت- بیخیال مرد....برای من مهم نیست دوست پسرشی یا همکارش....وقتی دیدم چطور برای کار کردن باهاش علاقه نشون میدی تصمیم گرفتم مقدار خیلی خیلی زیادی پول بهت بدم...در عوض تو هم اطلاعات بیاری..چیز زیادی نمیخوام...فقط بگو کجا میره و چیکار میکنه
خنده های تهیونگ ترسناک و ترسناک تر شدن
موهاش رو بالا زد و گفت- اولا اینکه من نه همکارم نه چیز دیگه ایی...دومنا من فق میخوام مثل بقیه باهاش بخوابم...میدونی دیگه؟..سوما...برای چی باید جاسوسی کنم؟
مرد دندون هاشو روی هم فشار داد - من نزدیک ترین فرد به کاراگاهم!
تهیونگ موهاشو به هم ریخت و نفس عمیقی کشید
سرشو به صندلی کوبوند و با پوزخند و قهقه گفت-نزدیک؟...فکر می‌کردم خدای شما از رگ گردنتون بیشتر بهتون چسبیده

مرد که کمی هنگ کرده بود گفت-خدای ما ؟....ببینم شیطان پرستی؟
تهیونگ چشماشو بست و سرشو بیشتر به صندلی فشار داد -من خوده شیطانم بچ!
فرد ناشناس که کمی هنگ کرده بود گفت!
فقط..اگه نظرت عوض شد بهم زنگ بزن
و بعد کارتی رو به لوسیفر داد و از ماشین پیاده شد
لوسیفر پوزخندی زد و به اسم فرد نگاه کرد- کیم کای...برای جاسوسی پول خوبی بهت میدم!
همراه با نچ نچ کاغذ رو پاره کرد و به بیرون ریخت و زیر لب گفت-انسان ها موجودات پوچی هستن مادر ...مگه نه؟؟؟
نیشخند صدا داری زد و از محوطه آپارتمان خارج شد و به سمت بار رفت !

Black Devil Où les histoires vivent. Découvrez maintenant