Part 2: I hate Youtube!

781 141 30
                                    

-آخه تو چطوری هنوز فرق اناری و شرابی رو نمیدونی چریونگ؟ مگه درسش رو نخوندی؟ اصن گور بابای درس، سرچ بلد نیستی؟ اینترنت نداری؟

دختر بیچاره پشت خط برای صدمین باز عذرخواهی کرد.

شقیقشو ماساژ داد. سردردش برگشته بود. با اون روتین صبحگاهی به قول وویونگ تخمی دور از انتظارم نبود. دو شات اسپرسو، دوش آب سرد، چک کردن تکالیف هنرجوهاش، سر و کله زدن با کارفرما و درنهایت ساعت نه می‌شد و نوبت عذاب صبحگاهی وویونگ بود.

بله هیونجین از ۶ بیدار بود و همه کارای جهان رو تا قبل از ۹ انجام میداد.

-خیلی خوب. حالا چرا داری گریه میکنی؟ تا پنجشنبه اصلاحش کن طرح نهاییتو برام بفرست. باشه گریه نکن دختر. باشه. باااااشه. فعلا.

گوشی رو روی میز گذاشت و برگشت به وویونگ نگاه کرد. از صبح ساکت بود و صدایی ازش در نمیومد. زل زده بود به صفحه گوشیش و متفکرانه داشت اسکرول میکرد. نکنه اون چویی احمق رل زده باشه و دوستش داره دنبال بهترین راه‌های خودکشی میگرده؟

هیونجین معمولا زیادی شلوغش میکرد اما اینکه وویونگ چند ساعتی صدا ازش درنیاد هم خودش خیلی خطرناک بود. اون حتی شب جداییش از سان تا خود صبح مشروب خورد و حرف زد. انقد حرف زد که بیهوش شد.

-به چی زل زدی از صبح؟

وویونگ که انتظار صدای هیونجین بیخ گوشش رو نداشت از جا پرید و هین بلندی کرد

-ترسیدم روانی. از سر جات نمیتونی سوال بپرسی؟

-میخواستم ببینم یه وقت دنبال قرص برنج و طناب دار نباشی.

وویونگ چشم غره‌ای به هیون رفت و گفت

-نترس. خودکشی مال همون ماه‌های اول بود. چند روز دیگه قراره سالگرد جداییمونو جشن بگیرم.

هیون پوفی کرد. اون احمق حتی روز جداییشونم یادش بود. بعد میشست میگفت سان رو فراموش کرده و دنبال یه دیک اساسیه تا حسابی به خودش حال بده و میخواد از این به بعد فقط زندگی کنه.

-نگفتی چی میبینی؟

-یونگ بوکی عزیزم یه سوالی پرسیده و دارم به جوابش فکر میکنم.

-وای باز این پسره. بخدا اگه میخوای ده ساعت از صدا و کک و مک و کله زرد سوخته‌اش حرف بزنی، امرز میرم دفتر! حاضرم همکارای عنمو تحمل کنم و حضوری کار کنم اما باز داستان زندگی این پسره رو نشنوم.

به لطف فن بوی بازیای همخونه‌اش، هیونجین همه داستان زندگی فلیکس رو از بر بود. لی فلیکس با اسم کره‌ای لی یونگ بوک/ ۲۲ ساله/ بهترین تتو آرتیست کره و هنرمند تتوهای آیدلایی مثه جونگوک BTS/ خانواده‌اش وقتی میفهمن گیه از خونه میندازنش بیرون. اونم جمع میکنه میاد کره. هموفوبیک‌ترین کشور جهان و با برادرش زندگی میکنه.

Blue UmbrellaWhere stories live. Discover now