EP 18: Ex boyfriend

487 108 17
                                    

مهمون داریم این اپیزود :))


وقتی از اتوبوس پیاده شدن، سان اجازه نداد وویونگ ساکش رو برداره و خودش اونو بلند کرد و به سمت ماشینش که قبل سفر دم مدرسه پارک کرده بود، راه افتاد. وویونگ هم بدون بحثی پشت سرش حرکت کرد.

از شب اولی که توی ژاپن توی بغل سان خوابیده بود، حالش بهتر شده بود. سان براش دوای دردایی بود که خودش بهش داده بود. وویونگ اجازه داد اون شب با بوسه‌های سان به خواب بره و شب‌های بعدی اون سفر رو هم بدون هیچ حرفی توی بغلش خوابیده بود. سان کم حرف‌تر از همیشه بود. نه سر به سرش میذاشت و نه میخواست حرصش بده.

چویی سان ترسیده بود. نمیدونست این آسیبی که به وویونگ زده چقدر عمیقه اما همون یک شب براش کافی بود تا بفهمه یونگش تو چه جهنمی بوده. عذاب وجدان و بغض داشت خفش میکرد اما به روی خودش نمیاورد. ناخواسته مثل همیشه مراقب پسر کوچیکتر بود. براش غذا میکشید و میذاشت همه پتو رو برای خودش برداره. جلوی آفتاب وایمیساد تا چشمای وویونگ اذیت نشه و حالا هم بدون دیالوگی داشت میرسوندش.

وویونگ هم دیگه باهاش کل کل نمیکرد. جونش رو نداشت. آدم چقدر مگه میتونه توی زندگی بجنگه؟ تصمیم گرفت از دردش چیزی به هیونجین هم نگه چون دوباره باید توی راهروهای بیمارستان اسیر میشد و دکتری هم نبود که جواب قطعی بهش بده. دوای دردای اون چویی سان بود. حتی اگه توجیه علمی نداشته باشه.

توی ماشین در سکوت نشسته بودن و وویونگ آدرس آپارتمان هیونجین رو توی جی پی اس وارد کرده بود. با زنگ خوردن گوشی سان و ظاهر شدن اسم طرف روی مانیتور ماشین، وویونگ احساس کرد چشماش داره اشتباه میبینه.

هیونبین

این اسم در حال زنگ زدن به پسر بزرگتر بود. اون هیونبین که نبود نه؟ هزارتا هیونبین توی جمهوری کره وجود داره.

سان دستپاچه خواست تماس رو قطع کنه که وویونگ مانعش شد. دکمه سبز رو زد و صدای اون عوضی توی ماشین پیچید.

-سلام عزیزم. برگشتی؟ سفرت چطور بود؟ دلم برات یه ذره شده سان.

وویونگ موج عصبی رو که از بدنش رد شد کاملا حس کرد. صدای همون هیونبین بود. هیونبین سان!

-خوبی هیونبین؟ دارم میرم خونه پیش خواهرم. پرواز تاخیر داشت یکمی خستم.

-عه باشه. استراحت کن. بعدا میام پیشت.

سان تماس رو قطع کرد. باید خودش کول نشون میداد. نقشه‌ها توی سر داشت و اگر الان به وویونگ چیزی میگفت همه چیز خراب میشد.

-بزن بغل.

وویونگ آروم و ترسناک گفت.

-میرسونمت. نزدیکیم.

-گفتم بزن بغل.

-وویونگ گفتم که می...

-اگه نمیخوای همینجا از ماشینت بپرم بیرون، بزن بغل!

Blue UmbrellaWhere stories live. Discover now