Part 20: Another

443 108 10
                                    

شمارش معکوس شروع شد برای فوت کردن شمع. جمعیت با لبخند و مهربونی دور فلیکس جمع شده بودن. جیسونگ و یونا از بقیه بیشتر سر و صدا میکردن و فلیکس رو به خنده مینداختن.

-آرزو یادت نره!

فلیکس قبل از اینکه چشماشو کامل ببنده و آرزوشو بگه به هیونجین نگاه کرد. هیونجین با لبخند مهربونی بهش زل زده بود.

-دیوونگیه اگه تو رو آرزو کنم؟

توی دلش گفت و بعد شمع‌ها رو فوت کرد.

-پس با اجازتون این مهمونی رو راهش بندازیم.

جیسونگ گفت و دوست پسرش رو هل داد سمت دم و دستگاه دیجی و خودش هم دست وویونگ و سان رو گرفت و کشید وسط.

-هیچ مخالفتی رو قبول نمیکنما.

بعد هم همونطور که وویونگ رو هل داد تو بغل سان رفت تا بقیه رو بکشونه وسط برای رقص.

وویونگ معذب تکونی خورد اما سان دستاشو از روی پهلوهاش حرکت داد و دور کمرش قفل کرد. پسر کوچیکتر رو بیشتر به خودش چسبوند.

-اینجوری زل نزن بهم.

-چه جوری؟

-یه جوری که انگار جز من هیشکی توی این اتاق نیست.

-برای من نیست. فقط تو رو میبینم. فقط تویی که مهمی.

-سان!

-متاسفم بابت اون روز.

-قطار عذرخواهیت تمومی نداره نه؟

-میدونم خیلی گند زدم اما این بار واقعا تو اشتباه متوجه شدی.

وویونگ صورتش رو به سان نزدیک‌تر کرد. توی تاریکی اون مهمونی فقط چشمای همو میدیدن و گرمایی که از آغوش هم میگرفتن.

-چیو اشتباه متوجه شدم؟

-دلیلی که با اون پسره حرف میزنم عشق و عاشقی نیست وو. خودتم میدونی جز تو از هیچ پسر دیگه‌ای خوشم نمیاد.

-میتونم بدونم پس دلیلت چیه؟

-باید واقعیت رو بفهمم. هیونجین بهم گفت تنها راهش از اون یاروعه پس...

-پس هیونجین هم خبر داره؟ شما دو تا واقعا زده به سرتون؟

-بهم وقت بده یونگ. بذار همه چی رو درست کنم. بعدش...

-بعدش چی؟

سان آروم روی صورت وویونگ خم شد و گوشه لبش رو بوسید. توی اون تاریکی جز خودشون کسی این صحنه رو نمیدید.

-بعدش برای برگشتن تو هر کاری میکنم.

وویونگ گیج و برق گرفته از این بوسه و مست آغوش و لمسای سان بهش خیره شد. هیچی نداشت که بگه. به جای عصبانیت و نفرت از پسر بزرگتر فقط و فقط یه حس توی دلش بود. نگرانی. اگر اون هیونبین روانی بلایی سر سان میاورد چی؟

Blue UmbrellaKde žijí příběhy. Začni objevovat