Ep 25: Dinner At 8

595 87 10
                                    

‍‍‍<همه راس ساعت ۸ خونه ما باشید>

صدای نوتیفیکیشن گوشی باعث شد هیونجین که یک ساعتی بود بیدار شده بود و به صورت غرق خواب فلیکس توی بغلش زل زده بود تکون آرومی بخوره و بدون اینکه فلیکس رو بیدار کنه گوشیش رو از روی عسلی برداره.

-باشه نونا میبینمتون.

جملشو تایپ کرد و برای جیهیو فرستاد. حدس میزد جیهیو برای عوض شدن روحیه وویونگ از محیط بیمارستان همچین مهمونی ترتیب داده. البته که اون خانواده کلا عشق مهمونی دادن بودن.

-کی بود؟

صدای بم و خوابالود فلیکس که با قیافه کیوت و موهای فرفری شلخته‌ش هیچ تناسبی نداشت باعث شد هیونجین لبخند ریزی بزنه.

-صبح به خیر سانشاین.

-اووووم صبح توام به خیر.

فلیکس بیشتر وول خورد و توی بغل هیونجین فرو رفت.

-جیهیو نونا دعوتمون کرده شب خونشون.

-خوبه.

هیونجین حاضر بود قسم بخوره فلیکس هیچی از حرفاشو نشنیده. صورتش رو به گوش فلیکس نزدیک کرد و تتوی ماهش رو بوسید. تمام دیشب چشمش به این تتو بود. هزار بار بوسیده بودش و هر هزار بار ناله فلیکس دیوونه‌ترش کرده بود.

-یونگبوکی...

-هوم؟

انگشتای کشیده هیونجین توی موهای دوست پسرش و نور نصفه و نیمه‌ای که روی تنای برهنه‌شون افتاده بود، اونا رو شبیه یه تابلوی نقاشی یونانی باستان کرده بود.

-برام تتو بزن.

فلیکس یکمی خودش رو بالا کشید تا با پسر بزرگتر چشم تو چشم باشه.

-ولی تو از تتو متنفری.

-دیگه نیستم.

فلیکس خم شد و لبای درشت دوست پسرشو بوسید.

-کمال همنشین و اینا؟

-دیگه باید از شغل پسر کوچولوم حمایت کنم.

-یاااا من کوچولو نیستم.

-دیشب حسابی دیدم که کوچولویی.

فلیکس از نیشخند هیونجین حرصش گرفت. خواست بهش حمله‌ور شه که حصار دستای هیونجین دورش مانع شد.

-فکر میکردم فهمیدی که توی تخت کی رئیسه....

هیونجین با خنده گفت و لبای فلیکس رو بوسید.

-بعدا که زدم عقیمت کردم میفهمی هوانگ هیونجین.

-قبوله هر چی تو بگی.

-حالا چی میخوای تتو کنی.

-یه ماه مثل ماه تو.

-ماه من؟

Blue UmbrellaWhere stories live. Discover now