Ep 9: My crush

558 129 42
                                    

-هیونگ یه چیزی بخور. دست به هیچی نزدی. اگر دوست نداری اینا رو میتونم برات یه چیز دیگه درست کنم.

وویونگ که ده دقیقه گذشته رو معذب سر میز صبحانه نشسته بود به فلیکس نگاه کرد. یعنی دیشب کاری با فلیکس کرده بود؟ باید می پرسید ازش؟ احساس یه متجاوز عوضی رو داشت. اون فلیکس رو دوست پسر خودش معرفی کرده بود اونم وقتی چند ساعت از آشناییشون میگذشت. حالا هم که نیمه لخت توی تختش بیدار شده بود و معلوم نبود دیشب چه احمق بازی در آورده و با وجود همه اینا لیکس نگران این بود که صبحونه نخورده. چقدر آخه تو خوبی فلیکس.

-نه... خوبه همینا مرسی فلیکس. من خیلی به مشروب عادت ندارم واسه همین اینجوری شدم.
-جیسونگ نباید میذاشت اینقدر بخوری. دعواش میکنم هیونگ نگران نباش.
-تقصیر اون نیست. خود احمقم این همه گند بالا آوردم.
-این حرفا چیه میزنی هیونگ؟ همه ما مست میشیم و کارای احمقانه میکنیم. اگه بخوای هر بار انقدر عزا بگیری واسشون که زندگیت جهنم میشه.

وویونگ سری تکون داد و گاز کوچکی از نون تست توی دستش زد. باید می پرسید دیشب چی شده اما آمادگی شنیدنش رو نداشت و از طرفی هم نمیخواست فلیکس رو معذب کنه.

صبحونه رو خوردن و وویونگ به زور مانع فلیکس شد تا بتونه حداقل ظرفا رو بشوره. بعدشم هول هولکی ازش جدا شد و از خونه زد بیرون. سرش خیلی درد میکرد و برای همین هم نمیخواست همین حالا به همه بدبختیای ۲۴ ساعته گذشته فکر کنه. میرفت خونه و از هیونجین کمک میخواست. اون همیشه یه راه حلی برای مصیبتای وویونگ داشت.
****

-فلیکس خیلی ممنونم بابت دیشب...
مکث کرد. دوباره شروع به تایپ کردن کرد.
-راستش من دیشب بخاطر پدرم...
باورش نمیشد قراره ترومای بچگیش رو واسه فلیکسی که چند هفته بیشتر نیست میشناسه توی چندتا پیام تعریف کنه. اونم در حالیکه تا قبل از دیدن فلیکس بخاطر فن بوی بازیای وویونگ تقریبا ازش متنفر شده بود.

پیامش رو پاک کرد.
-دیشب راحت رسیدی خونه؟
خواست دکمه ارسال رو بزنه که صدای چرخش کلید توی قفل اومد. بالاخره وویونگ اومده بود خونه. از فرستادن پیام منصرف شد. بعدا زنگ میزد و با فلیکس حرف میزد.

-جینی من اومدم.
وویونگ اعلام کرد و بعد مستقیما روی اولین مبل سر راهش ولو شد.
-کجا موندی دیشب؟
-نگرانم شدی بیبی؟
هیونجین چشماشو توی کاسه چرخوند.
-خونه جیهیو نونا موندی؟
هیونجین یکمی کنجکاو شده بود. وویونگ اون سر دنیا هم میرفت شب برمیگشت خونه.

-پیش فلیکس موندم دیشب.
وویونگ بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت و متوجه هیونجین نشد که با چشمای گرد وسط پذیرایی خشکش زده بود.
-چی؟
-دیشب خونه فلیکس خوابیدم. یعنی خیلی چیزی یادم نمیاد. رفتم کلاب مینسونگ. با جیسونگ مشروب خوردم. بعدش دیگه همه چی تاره تو ذهنم تا صبح که توی تخت فلیکس از خواب پاشدم.
-یعنی چی؟
هیونجین یادش بود که میخواست فلیکس رو برسونه ولی اون گفت جایی کار داره. اگه مسئله وویونگ بود میتونستن با هم برن. چرا نباید بهش میگفت؟

Blue UmbrellaWhere stories live. Discover now