Ep 19: Birthday Party

574 116 23
                                    


مست نمیشد. خدا میدونه این چندمین پیکش بود اما مست نمیشد. یکمی بدنش شل شده بود و سرش سنگین اما هنوزم هوشیار بود. دو هفته از رفتن ریوجین میگذشت. چان نه درست میخوابید نه درست غذا میخورد. با مامانش مثل یه غریبه رفتار میکرد. سرکار توی دفترش میموند و فقط برای اینکه دل فلیکس رو نشکونه تنها لبخند روزش رو به برادرش میزد.

ریوجین رفته بود. توی هر ساعتی از شبانه روز این جمله مثل اکو وسط مغزش پخش میشد. شبا تختش سرد و خالی بود و روزا زندگیش سیاه. ریوجین باهاش خوشحال نبود. چان چطوری نتونسته بود اینو بفهمه؟ اما آخه اون خوشحال به نظر میومد. خسته، مریض و حتی عصبی میشد اما خوشحال به نظر میومد.

-اینم آخرین پیک امشبت. اگه به خوردن ادامه بدی میمیری رفیق.

مینهو کنارش نشست. کلاب رو بسته بود. جیسونگ با فلیکس رفته بود و مینهو بدون هیچ حرفی رفیق صمیمیشو همراهی میکرد. میتونست درد چان رو حس کنه. اگر یه روز هان هم تصمیم میگرفت ترکش کنه مینهو همین حال و روز رو داشت.

-حتی باهام خداحافظی هم نکردی ریوجین! فکر کردم صمیمی‌تر از این حرفا باشیم.

-متاسفم اوپا. فکر نکنم از پس یه خداحافظی دیگه بربیام. میام یه روز بهتون سر میزنم. قول میدم. لطفا ازم ناراحت نباش.

-حالت خوبه؟

-خوبم.

-دروغ میگی.

-اگه میدونی پس ازم نپرس.

-باشه.

-چان...چان خوبه؟

-منم باید دروغ بگم بهت؟

-نه.

-پس راستشو میگم. نه خوب نیست. تو چنان اونو شکوندی که بعید میدونم از پسش بربیاد.

-بهش بگو من ارزشش رو ندارم که زندگیشو خراب کنه.

مینهو یاد مکالمه تلفنی که با ریوجین داشت افتاد. میدونست حال اون دخترم خوب نیست اما نتونست قانعش کنه که برگرده.

بنگچان پیشونی داغش رو به کانتر سرد بار تکیه داد و چشماشو بست.

-مینهو. میتونم بیام تو؟

مینهو با دیدن شوگا پشت در نیمه باز کلاب از جا بلند شد.

-اوه هیونگ. البته بیا تو. از این ورا.

-فکر کردم بسته باشی.

-آره تعطیل کردم ولی خوب مشتری وی آی پیم حالش خوب نیست.

و با سر اشاره‌ای به بنگچان کرد که به نظر میومد برای مدت کوتاهی به خواب رفته.

-چیزی شده؟

-ریوجین گذاشته و رفته.

-اوه.

شوگا سر تکون داد و روی میز دیگه‌ای نشست تا چان رو بیدار نکنه. مینهو چندتایی خوراکی روی میز چید و کنار برادرش نشست.

Blue UmbrellaWo Geschichten leben. Entdecke jetzt