✮Part 15✮

859 230 52
                                    

سکوت‏کردن تنها واکنشی بود که اون لحظه از سهون برمیومد. دستی به پشت گردنش کشید و سعی کرد سرش رو از هجوم افکار مختلف خالی کنه اما تلاشش کاملا بی‏فایده بود. با سوالی که چانیول پرسید، نگاهش رو به رفیقش دوخت.

" حالا میخوای بکهیون رو کجا ببری؟"

" نمیدونم چان...فکرم به جایی قد نمیده؛ خونه‏ی بابا که نمیتونم ببرمش. اونجا فکر نکنم رفتاری بهتر از چویی باهاش بشه. پیش لوهانم نمیشه و الان واقعا سردرگمم. فعلا امشب رو توی یه هتل براش اتاق می‏گیرم تا ببینم چه‏کاری از دستم برمیاد"

" قطعا قرار نیست طی یه روز خونه بخری یا جایی رو اجاره کنی. میتونید برید فعلا آپارتمان من"

" ممنون از لطفت، خودم یه کاریش میکنم"

" الان قیافه‏ی من شبیه کساییه که دارن لطف میکنن؟ به هرحال من قرار بود امشب برم خونه‏ی پدر و مادرم و مطمئنم مامانم از خداشه چند شب  دیگه هم اونجا بخوابم. رفاقت اینجور موقعا به‏درد میخوره هوم؟"

" ممنونم چان...حتما برات جبران میکنم"

" فعلا تنها کمکی که می‏تونی بکنی، درست کردن اخلاقت و طرز صحبتت با بکهیونه. امشبم دیگه بهش چیزی نمیگی و ازش سوالی نمی‏پرسی. اون خودشم پریشونه سهون و حال روحی درستی نداره. یکم خودت رو بذار جای بکهیون و سعی کن ترس و نگرانی‏هاش رو درک کنی. اینکه چقدر ذهنش پر از سوالای بی‏جوابه و چقدر نیاز داره به یه زندگی عادی و بدون دردسر که ازش دریغ شده. من میخوام به حال برش‏گردونم چون داره با خاطرات بدی که گذرونده خودش رو عذاب میده و اعتماد به نفسش رو به زیر صفر می‏رسونه و تو کاری که به عنوان تنها برادرش میتونی بکنی اینه که کمکش کنی نه اینکه به درداش اضافه کنی متوجهی چی میگم؟"

" متوجهم. سعی میکنم عصبانیتم رو کنترل کنم...ببخشید"

" خوبه. الانم برو تا بیشتر از این منتظر نمونده...رمز در و آدرس رو برات میفرستم"

" بازم ازت ممنونم رفیق"

شونه‏ی چانیول رو آروم فشرد و لبخند کم‏جونی بهش زد. با قدمای تند شده به سمت آسانسور رفت و بعد از اینکه از کلینیک خارج شد، به سمت ماشین راه افتاد. لوهان با نگرانی داشت با بکهیون توی ماشین حرف میزد و بکهیون درحالی که سرش پایین بود، زیر لب جواب میداد.

با نشستنش داخل ماشین، صحبتشون قطع شد.

" ببخشید که معطل شدی لوهان. از کارت افتادی"

" این چه حرفیه؟ کارم که از بکهیون که مهم‏تر نبود. حالا قراره کجا بریم؟"

درحالی که ماشین رو روشن می‏کرد و به سمت چهارراه حرکت می‏کرد جواب داد.

" تو رو می‏رسونم خونه و خودم با بکهیون فعلا میریم آپارتمان چانیول"

با شنیدن اسم چانیول، سر بکهیون بالا اومد و با تعجب به سهون خیره شد. اثری از شوخی توی لحن سهون مشخص نبود و قطعا توی اون شرایط، فقط یه احمق وقت‏نشناس می‏تونست شوخی بکنه.

𓂃Amalthea𓂃Where stories live. Discover now