✮Part 28✮

1K 210 90
                                    

[ آهنگ این پارت: Munn- Fake Smiles ]

✮✮✮✮

چهره‏ی خونسرد پدرش ذره‏ای تکون نخورد. کم‏کم داشت به این نتیجه میرسید که توی تمام این سال‏ها تنها چیزی که پدرش خیلی خوب اون رو تمرین کرده، سرد و خنثی نگه‏داشتن چهره و صورتش بوده.

نفس عمیقی کشید و کلافه چشماش رو بست.

" اگر فکر می‏کنید ذره‏ای شوخی میکنم یا با یه تهدید پوچ طرفید، سخت اشتباه میکنید بابا. گفتم حاضرم از خودم دست بکشم و این کار رو میکنم. همین الانشم فکر نمیکنم براتون مهم باشه پسری مثل من رو کنار خودتون داشته باشید پس لطفا اون برگه رو امضا و مهر کنید و چون تا نگیرمش از اینجا نمیرم"

" بسه چانیول. مراقب حرف زدنت باش"

با صدای مادرش به عقب برگشت و نگاهی گذرا به صورت نگرانش انداخت.

" باشه امضا میکنم. ولی امیدوارم اونقدری مرد باشی که پای حرفت بمونی. این آخرین کمکی هست که از من میگیری و از این به بعد میشیم دوتا همکار که توی یه کلینیک کار میکنن و گاهی هم رو ملاقات میکنن"

" باشه. قبوله"

" معلوم هست دارید چیکار میکنید؟ مگه شما پدر و پسر نیستید؟ اصلا به من فکر میکنید که چقدر از دیدن این وضع بینتون ناراحت میشم؟"

نگاه خسته و غمگینش رو از پدرش که مشغول درآوردن کاغذ و مهرش بود گرفت و به مادرش دوخت. بغضی که توی صدا و چشمای مادرش میدید، قلبش رو به درد میاورد اما اون هم خسته بود از قضاوتای همیشگی پدرش. با صدایی که انگار از ته چاه در میومد جواب مادرش رو داد.

" خیلی خسته‏م مامان. حداقل تو باور کن که نمیتونم پا بذارم روی چیزی که همیشه بودم"

" بردار و برو. به چیزی که میخواستی رسیدی"

بعد از اینکه نگاه سرسری‏ای به نوشته‏ها انداخت و خیالش از بابت درست بودنشون راحت شد، با پوزخند تلخی به پدرش خیره شد.

" فکر کنم اونی که بیشتر از همه به خواسته‏ش رسید شمایی. برای کاری که به عنوان یه پزشک براتون کوچک‏ترین زحمتی نداشت، ازتون تشکر نمیکنم. مراقب خودتون باشید"

نمی‏دونست رسیدن به اون برگه شجاعش کرده بود یا حرفای پدرش مبنی بر همکار شدنشون تمام احساساتش رو سوزونده بود ولی از حرفی که زده بود به هیچ‏وجه پشیمون نبود.

بدون توجه به صدا زدن‏های مداوم مادرش به سمت در خروجی راه افتاد و لحظه‏ی آخر با گیر افتادن بازوش بین دستای مادرش، کلافه ایستاد.

𓂃Amalthea𓂃Where stories live. Discover now