✮Part 30✮

844 166 42
                                    

آرامش کلمه‌ی غریبی برای بکهیون بود چون هیچ‌وقت معنی واقعیش رو نفهمیده بود‌. وقتی یه چیزی رو تجربه نکردی، نمی‌تونی ازش حرف بزنی ولی بکهیون بعد اون‌شب، می‌تونست کلی سمینار و کنفرانس‌های مختلف درباره‌ی معنای واقعی آرامش برگزار کنه چون بالاخره تجربه‌ش کرده بود.

دقیقا متوجه نشد کِی از بوسیدن همدیگه دست کشیدن. خودش اول بوسه رو قطع کرد یا چانیول؟ هیچی یادش نمیومد چون توی خلسه‌ای فرو رفته بود که هیچ‌جوره حاضر به بیرون اومدن ازش نبود. توی ۲۱ سالگی بهترین شراب عمرش رو از لبای چانیول چشیده بود و کاش زمان توی همون لحظه متوقف میشد.
نگاه خواب‌آلودش رو به ساعت پاندولی روی دیوار دوخت و سرش رو روی سینه‌ی چانیول جابه‌جا کرد. چطور متوجه نشده بود ساعت از ۲ نیمه‌شب گذشته؟

" خوابیدی؟"

با صدای آرومی از چانیول پرسید تا اگر خوابه، بیدارش نکنه. قطعا یه کاناپه‌ی سه‌نفره، جای مناسبی برای خوابیدن دونفر نبود ولی ترجیح میدادن اون سختی رو تحمل کنن تا اینکه از هم جدا بشن.

" به نظرت اصلا دلم میاد بخوابم؟"

از لحن بامزه‌ی چانیول، بی‌صدا خندید و نفسش، قسمتی از سینه‌ی چانیول رو گرم کرد. 

" منم مثل تو. کاش جای من بودی الان می‌دونستی چقدر اینطوری توی بغلت بودن قلبم رو گرم میکنه"

دست بزرگ چانیول بین موهاش خزید و چشمای خواب‌آلودش رو خمارتر کرد.

" کاش جای من بودی می‌دونستی اینطوری بغل گرفتنت چقدر خوشحالم میکنه"

حس خوبی که تک‌تک جملات چانیول به قلبش سرازیر می‌کرد، قابل توصیف نبود. بعضی وقتا، فقط شنیدن صدای کسی که دوستش داری می‌تونه نوازشت کنه و بکهیون از نوازش وجود چانیول، سرشار بود.

" برام حرف بزن"

" چی بگم عزیزدل؟"

" از روزای بعدی بگو. از فردا و فرداش و فرداهای دیگه"

دست چانیول حتی یه ثانیه هم نوازش موهای بکهیون رو متوقف نمی‌کرد. رایحه‌‌ی خوب فندقی‌های لخت بکهیون رو به ریه‌هاش کشید و جملات توی ذهنش رو مرتب کرد.

" فرداهایی که توی ذهن منه خیلی قشنگن بکهیون. جفتمون حالمون خوبه، من هرروز بیشتر از قبل دوستت دارم. تو جلسات تراپیت تموم شده و من مراجعای بیشتری دارم. با اینکه عاشق کارمم ولی هرروز لحظه‌شماری میکنم کارم تموم بشه و بیام خونه چون تو منتظرمی"

" قشنگه"

" چی؟"

" همین فرداهایی که ازش حرف میزنی. اینکه منتظرت باشم قشنگه و اینکه حال جفتمون خوبه قشنگ‌تر و میدونی چی قشنگ‌ترینه؟"

" هوم؟"

" اینکه فرداها نه مال منه نه مال تو. مال جفتمونه"

حلقه دستای چانیول دورش محکم‌تر شد جوری که بدن لاغرش تحمل فشار دستاش رو نداشت.

𓂃Amalthea𓂃Where stories live. Discover now