✮Part 26✮

854 220 83
                                    

" سلام بعد یه مدت طولانی...حالتون چطوره؟ این دفعه حتی از پارت قبلم بیشتر طول کشید که به شرط ووت برسه و خیلی ناراحت شدم :( پارت قبل کلا از ۶ نفر نظر گرفتم و این همه کم‌لطفی واقعا ناراحت‌کننده‌س امیدوارم این پارت جبران کنید چون همش به استقبال شما برمیگرده که روند آپ چطوری باشه...شرط هنوز سرجاشه پس یادتون نره ستاره‌ی پایین رو پررنگ کنید♡"

✮✮✮✮

با بی‌قراری مسیر رو طی کرد تا به خونه برسه. توی این چند روزی که از بکهیون دور بود و هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشده بود، حس افتضاحی تمام وجودش رو گرفته بود و فکر میکرد رابطه‌ی بینشون دیگه تا ابد تموم شده. باید باهاش حرف میزد و براش روشن میکرد که قرار نیست هیچ‌چیزی بینشون تغییر کنه.
بدون اینکه حواسش به برداشتن چمدونای پشت صندوق باشه، پله‌ها رو بالا رفت و رمز در رو با بی‌حواسی وارد کرد.

" بکهیون کو؟"

بلافاصله بعد از باز شدن در و دیدن لوهان، اولین سوالی که پرسید درمورد بکهیون بود.

" سرش درد میکرد گفت سعی میکنه بخوابه یکم. با چانیول رفته بودن پیش روانپزشک چندتا دارو هم گرفته بود براش"

تن خسته‌ش رو به سمت آشپزخونه کشید و پشت میز ناهارخوری نشست.

" چانیول چیزی نگفت؟"

" نه اصلا تو نیومد فقط داروهاش رو داد و رفت ولی به نظر زیاد حالش خوب نبود. نمیدونم چطوری بگم اما مثل همیشه نبود"

لیوان آب خنکی رو جلوی سهون گذاشت و روی صندلی کناریش نشست.

" این روزا کدوممون مثل همیشه‌ایم؟"

درست میگفت. مدت طولانی‌ای از زیر و رو شدن گذشته و بالا اومدن گندآب قدیمی نمی‌گذشت ولی همشون اندازه‌ی چندسال افتاده‌تر شده بودن و بکهیون از قبل غمگین‌تر و افسرده‌تر. تا چند دقیقه چیزی جز سکوت شنیده نشد چون حقیقت، جای هیچ حرفی رو براشون باقی نذاشته بود.

" با پدرت حرف زدی؟"

" آره اما حرف نزدن بهتر بود"

" چرا؟"

" چون بیشتر از همیشه ازش ناامید و متنفر شدم. هیچکدوم جملاتش برام قانع‌کننده نبود و همشون مثل بهونه‌های بیخودی یه بچه‌ی ۵ ساله به نظر میومدن"

صندلیش رو به سهون نزدیک‌تر کرد و دستش رو بین موهای پرپشتش کشید‌. کاری برای از بین بردن غم دوست‌پسرش، ازش برنمیومد جز اینکه با این لمسای از ته دل بهش یادآوری کنه که تنها نیست.

" متاسفم. نمیدونم باید چی بگم که دردت و کم کنه. اگر حرفی نمیزنم به خاطر این نیست که برام بی‌اهمیته فقط؛ نمیدونم چه جمله‌ای به زبون بیارم که از غمت بزرگتر باشه و ناراحتیت رو توی خودش حل کنه"

𓂃Amalthea𓂃Where stories live. Discover now