✮Part 32✮

793 163 51
                                    

♥️Happy Chanbaek Day♥️

" خب بگو ببینم اوضاع این هفته چطور بود؟ ریلکسی که بهت دادم رو انجام دادی؟"

لبخند پرانرژی‌ای روی لباش نقش بست و با نادین که منتظر جوابش بود چشم‌توچشم شد.

"عالی بود. هفته‌ی شلوغی بود؛ برای چانیول البته و کم‌تر همدیگه رو دیدیم. نمیدونم چرا از کلینیک پدرش نقل مکان کرد یه جای دیگه ولی سعی کردم مثل یه پارتنر خوب فقط حمایتش کنم چون گفت اینطوری راحت‌تره. ریلکسامم سعی کردم مرتب انجام بدم و اینکه یه تصمیمی گرفتم نمیدونم خوبه یا نه"

با یادآوری تصمیمی که گرفته بود انگشتاش رو به‌هم پیچید و کمی مکث کرد. هنوز ته دلش مطمئن نبود اما دوست داشت پشتش رو بگیرن و تشویقش کنن.

" خب؟ می‌شنوم"

لحن هیجان‌زده‌ی نادین بیشتر ترغیبش کرد‌. کف دستای عرق‌کرده‌ش رو به شلوارش کشید و لبش رو زبون زد.

" می‌خوام دوباره درس بخونم. حس میکنم...دلم برای دانشگاه تنگ شده. یعنی قبلا چیزی ازش نفهمیدم. برام فقط یه جایی بود که بهش پناه ببرم و تنها چیزی که برام مهم نبود درس‌خوندن بود. نه که نخوام ولی نمی‌تونستم. اما الان فکر میکنم حتی می‌تونم برم دنبال چیزی که بهش علاقه دارم و حس می‌کنم که...حس می‌کنم بلدم الان ازش لذت ببرم"

بازدمش رو انگار که توی سینه‌ش سنگینی می‌کرد محکم فوت کرد و با استرس به نادین خیره شد. نمی‌تونست چیزی از چهره‌ش بخونه و فقط لبخند همیشگیش رو می‌دید.

" این خیلی عالیه که به فکر یه سرگرمی و موقعیت جدید توی زندگیت افتادی خیلی خوشحالم. با چانیول هم درمیون گذاشتی؟"

با ری‌اکت مثبت نادین، انرژیش دوباره برگشت و استرسش به حد خیلی زیادی کم شد.

" نه هنوز. می‌خواستم اول به شما بگم چون نمی‌دونستم توی روند درمانم چه تاثیری می‌ذاره"

" عالیه. این‌که براش اشتیاق داری و حس می‌کنی آماده‌ای خیلی خوبه. برات واقعا خوشحالم و مطمئنم چانیولم خیلی خوشحال میشه از تصمیمت و حمایت صددرصدیش رو داری. می‌خوای رشته‌ی قبلیت رو ادامه بدی؟"

برقی که توی چشماش بود، نادین رو هم به هیجان وا می‌داشت. پسری که تا یه مدت قبل حتی امیدی به امتحان‌کردن تراپی و درمان نداشت، حالا با ذوق از برنامه‌های آینده و حال خوبش حرف میزد و هرکس دیگه هم بود از ته دلش خوشحال میشد. نادین که هیچ نسبت نزدیکی باهاش نداشت، تمام وجودش سراسر شور و شادی میشد و می‌تونست تصور کنه که خانواده‌ی کوچیک بکهیون چقدر از این تغییر حال خوشحال‌ترن.

" رشته‌ی قبلیم رو با علاقه انتخاب نکرده بودم نه اینکه ازش متنفر باشم ولی مدیریت بازرگانی برای منی که حتی به زور می‌تونم دوتا کلمه با غریبه‌ها حرف بزنم و ارتباط بگیرم خیلی رشته‌ی سختی بود اما دوست دارم نجوم بخونم. همیشه از کتاب و مستندای مربوط به کهکشان و ستاره و چیزای شبیه بهش خوشم میومد الان که موقعیتش برام فراهم شده که دنبال علاقه‌م برم، میخوام حال خوبی که دارم رو خوب‌تر کنم"

𓂃Amalthea𓂃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora