🐇☁این‌سو: آرامش و طوفان☁🐇

309 91 11
                                    

وانگ ییبو حس میکرد داره تو یه رویا زندگی میکنه.
وقتی اومد بوی غذا هوا خونه رو پر کرده بود. وارد شد و جذاب ترین مرد جهان رو دید( بر اساس فیلتر چشمهای وانگ ییبو) در حالی که پیشبند بسته بود و یه کاسه و چاپستیک دستش بود. مرد بهش لبخند زد.

"به خونه خوش اومدی بو دی. برو سر و صورتت رو بشور شام به زودی آماده میشه."

فقط اگه اون بو دی با شوهر عوض میشد... وانگ ییبو میتونست خوشحال بمیره.

شیائو ژان از ترس اینکه فرمانده ییلینگ دوباره بدنش رو تسخیر  و گند بزنه به همه چیز برای یه مدت اومده بود خونه وانگ ییبو. اون قدردان این موضوع بود که مرد جوانتر قبول کرده بود ازش مراقبت کنه پس تصمیم گرفته بود هروقت که ممکن هست براش غذا بپزه.

تو هشت روزی که از اقامتش میگذشت فقط پنج بار تا الان تونسته بود این کار رو انجام بده و ییبو هربار که شام گرم و آماده میدید، خیلی خوشحال میشد. شیائو ژان فکر میکرد وانگ ییبو چون وقت نمی کرده برای خودش آشپزی کنه حالا خوشحاله که به جای غذای بیرون بر، شامی داره که تو خونه پخته شده و گرمه.

وقتی شیائو ژان براش صبحونه درست کرد و ازش پرسید دوست داره تخم مرغهاش چجوری باشن صورت وانگ ییبو پر از آرامش شد. مرد بیچاره حتما عادت به غذای آماده داشته یا اصلا هیچی نمیخورده.

وقتی تخم مرغی که شیائو ژان واسش درست کرده بود رو دید، قیافه اش شبیه آدمی شد که انگار به یه هدف بسیار بزرگ تو زندگیش رسیده.

هیچ نظری نداشت راجع به اینکه همونطور که خودش فانتزی هایی داره، شیائو ژان هم تمایلات خاص خودش رو داره.

دیدن شیائو ژان با پیشبند که تو کاسه برنجش با آرامش براش غذا میکشه یکی از فانتزی هاش بود.

ییبو قسم خورد آشپزی یاد بگیره تا بتونه برای همسرش نه چیز ببخشید همکارش غذا درست کنه. آشپز افتضاحی بود اما میتونست یاد بگیره. شاید یه روز میتونست با صبحونه تو تخت سوپرایزش کنه. البته که برای این کار اول باید میکشونتش تو تختش-

وانگ ییبو سرفه کرد. فقط یک چیز اون رو ناراحت میکرد.

اون تو خونه‌اش فقط یه دونه تخت داشت و فکر میکرد میتونه ازش واسه...... اِهِم، برنامه ریزی یه اتفاق خوب استفاده کنه. قصد انجام هیچ کار بدی نداشت، شاید یه چیزی مثل نوازش و آغوش. یا بوسه اتفاقی.

اما شیائو ژان با یه پتو سر و کله اش پیدا شد و ییبو خودش رو نفرین کرد وقتی یادش اومد یه کاناپه تخت شو داره.

شب‌ها شیائو ژان کاناپه رو اشغال میکرد در حالی که جیان گو تخت ییبو رو تسخیر میکرد.

...اون باید یه کاری میکرد. چرا باید صبحا چشماش به کون یه گربه میوفتاد وقتی کراشش داشت رو کاناپه میخوابید؟

[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)Where stories live. Discover now