شیائو ژان همونطور که اخمالو بود چشمهاش رو باز کرد. لعنت بهش،اونقدری هم که فکرش رو میکرد جوون نبود.شاید تقصیر خودش بود که سعی کرده بود پا به پای ییبو بیاد.دیشب بعد از شامشون به یوبین وگوچنگ برخورده بودن، اونا هم اومده بودن تا با هم غذا بخورن
(ژنگ فن شینگ پسر خوب، مثل یه شاگرد واقعی فرقهی لان زود رفته بود تو رخت خواب)
چهارتاشون تصمیم گرفتن برن کارائوکه، بعد از دو ساعت هدر رفتن صدای ارزشمند شیائو ژان، یوبین که داشت نقش برادر بزرگ مسئولیت پذیر رو بازی میکرد تصمیم گرفت گو چنگ رو برگردونه به متل ولی وانگ ییبو اصرار داشت یه دور با شیائو ژان تو بار نوشیدنی بزنه.
وقتی ییبو التماس گونه نالید:
"ژان گه~ ما تا چند ماه دیگه نمیتونیم همدیگه رو ببینیم~"
شیائو دیگه نتونست مقاومت کنه و تسلیم وانگ
ییبو شد، اون پسر اب زیرکاه دوباره کار خودش رو کرده بود.
شیائو صد درصد مطمئن بود که فردا جفتشون تیتر اخبارهستن،چرا؟
چون وانگ ییبو خیلی شاعرانه تو بار عشق بی حدو حصرش نسبت به شیائو ژان رو چندین بار ابراز کرده بود .
و شیائو ژان مطمئن بود این پسر اصلا مست نیست و فقط مثل همیشه رفتار میکنه، یعنی مثل وانگ ییبو .
البته مهم نبود چون هر تیترخبری به طور غیرمستقیم به پروموشن فیلم کمک میکرد.طرفدارها از دیدن رفتار اونا با همدیگه خوشحال شدن و دست کم مثل دوتا بدخت مست برنگشته بودن هتل. هرچند شیائو ژان مطمئن بود که دیشب رو تخت وانگ ییبو خراب شده و اونقدر تنبل بود که حوصله اش نشده بود برگرده اتاق خودش و پیژامه اش رو بپوشه .
و وقتی چشمهاش رو باز کرد البته که وانگ ییبو اونجا بود،در حالی که بهش زل زده بود. یه کوچولو عصبانی. حقیقتا خیلی بیشتر از یه کوچولو عصبانی بود .
همچنین موهاش بلند بود و ردای سفید ابی فرقه ی لان رو تنش کرده بود و روبان موی سفید فرقه رو هم بسته بود.
شیائو ژان پلک زد و چشمهاش رو مالوند.حافظه اش از کار افتاده بود؟ یعنی فیلمبرداری رو شروع کرده بودن و اون فقط -
"وی ووشیان، تو سه ماه گذشته کجا بودی؟ "
شیائو ژان یخ زد.اونجا، درست کنار ییبو، وانگ ژو چنگ ایستاده بود، کسی که نقش جیانگ چنگ رو بازی میکرد. حالا دیگه شیائو ژان میدونست که ژو چنگ هم قراره تو فیلم باشه اما درست مثل خودش و ییبو تمرکز فیلم روی اونها نبود.اما میدونست که اون قرار نبود امروز
اونجا باشه. شیائو ژان به وضوح یادش میومد که ژو چنگ تو گروه چتشون گ فته بود که نمیتونه واسه روز اول فیلمب رداری اونجا باشه چون با برنامه ی کاریش تداخل داره .
شاید برنامه اش خالی شده بود،اره حتما همینه. نمیتونست زیاد به حافظه اش تکیه کنه... ولی مطمئن بود همچین صحنه و همچین دیالوگی تو فیلم نیست. تو این نقطه ی زمانی وی ووشیان و لان وانگجی به عنوان
شرکای تذهیبگری شناخته شده بودن با اینکه تو فیلم هیچ کدوم از احساسات عاشقانه ای ی که به همدیگه داشتن رو نشون نمیداد (دربیشترین حالت فقط ارتباط چشمی و بغل کردناشون بود) و هیچ اشارهی صریحی به وضعیت رابطه اشون نمیشد. با این حال هیچ دلیلی برای
همچین صحنه ای نبود صحنه ای که توش جیانگ چنگ و لان ژان کنار هم ایستاده باشند.علاوه بر اون لباساشون ...
مهمترین مشکل این وسط این بود که شیائو ژان یا خواب بود یا حسابی های بود یا وسط فیلمبرداری عقلش رو از دست داده بود.اون تاحالا مواد مصرف نکرده و به هیچ عنوان نمیتونست دلیلی پیدا کنه که اینقدر باعث
بشه تمرکز و عقلش رو دست بده که یادش بره لباس پوشیده و گریم کرده و درحال فیلمبرداری باشه .
اطرافش رو نگاه کرد.نه عوامل فیلمبرداری بود. نه دوربینی. نه کارگردانی.
به جاش دوتا جسد دید و متوجه شد که اونا ون چائو و ون ژولیو هستن. اونا به نظر...مرده میومدن. اون هم به طرز وحشتناکی .
ون چائو و ون ژولیو وسط های سریال کشته میشن .
اونها اصلا قرار نبود توی فیلم سینمایی باشن.هیچکدوم از عوامل فیلمبرداری اونجا نبودن. که معنیش این بود که... اون هنوز داره خواب میبینه. گونه های خودش رو نشگون گرفت و باعث شد دومرد دیگه با چشمهای سردرگم نگاهش کنن.
زیر لب زمزمه کرد:"این یه خواب نیست. اینجا داره چه اتفاقی میوفته؟ "
" چه اتفاقی داره میوفته؟ تو باید بگی اینجا چه خبره،طلسم ها کار تو بودن همشون؟ "
شیائو ژان شروع کرد به کنارهم گذاشتن تیکه های پازل. بر اساس این صحنه و این دیالوگ ها و این دوتا جسد... یادش اومد این همون صحنهای هست که وی ووشیان بالاخره بعد از اینکه سه ماه توسط ون چائو به
تپه ی خاکسپاری فرستاده شده، سر و کله اش پیدا میشه .
بعد از اینجا همراه جیانگ چنگ و و لان وانگجی برمیگرده به کمپ، جایی که اتفاقای مخاطره امیز زیادی منتظرشونه.
بعد از اینجا دعوایی اتفاق می افتاد که به خاطر جیانگ یانلی و جین ژیشوان بود ، بعد نبرد با ون روهان و بعدش هم بالاخره دنیای تذهیبگری بعد از اینکه روش تذهیبگری جدیدش افشا میشد بهش پشت میکرد و در نهایت هم تراژدی در مسیر چیونگچی ...
"من خسته ام..." تنها چیزی که شیائو ژیان میتونست بگه همین بود .
چهره ی جیانگ چنگ به سرعت نرم شد و رفت تا شی شیونگش رو بغل کنه."بزن بریم، ما میبریمت به کمپ "
شیائو ژان سرش رو تکون داد در حالی که لان وانگجی هنوز هم بهش خیره بود .
جیانگ چنگ سویبیان رو بهش داد و شیائو ژان کمی به خاطر وزن شمشیر تعجب کرد.یادش میومد شمشیری که موقعه ی فیلمبرداری ازش استفاده میکرد به این سنگینی نبود.شمشیر رو کمی از غلافش کشید بیرون ودرجا رنگش پرید .
واقعی بود.شمشیر واقعی بود .
شیائو ژان یه تار از موهاش رو کند.دردش گرفت.این موی واقعی خودش بود نه کلاه گیس.
جیانگ چنگ پرسید:"...چیکار داری میکنی؟ "
زیر لب گفت:"...موهام واقعیه،جیانگ چنگ.کلاه گیس نیست ."
شیدی چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و گفت:"اگه یه نفر قراره کلاه گیس سرش باشه منم به خاطر اون همه استرسی که بهم وارد میکنی. بیا بریم.اصلا عقلت سرجاش هست؟ نمیخوام از رو شمشیرت بیوفتی پایین و به خاطر خنگ بودنت بمیری، هرچند که احتمالا دلیل مرگت همین خواهد بود ."
شیائو ژان خندید:" چه بدجنسی جیانگ چنگ.ولی اره...امروز خیلی احساس خستگی میکنم "
شیائو ژان کارهای زیادی بلد بود انجام بده،خوانندگی، بازیگری، رقصیدن،نقاشی ،آشپزی ولی پرواز کردن روی شمشیر و کلا پرواز کردن، کاری نبود که اون یا آدمهای عادی زمان خودش بتونن انجام بدن.
" من با یی...لان ژان پرواز میکنم "
نه جیانگ چنگ و نه لان ژان متوجه اشتباه لفظیش نشدن چون بیشتر به خاطر اینکه حاضر شده بود با دومین ارباب جوان لان که بدنام بود پرواز کنه به جای شیدی که سال های زیادی بود که میشناختش.هیچ
کدومشون هم نمیخواستن ازش سوال بپرسن و به آرومی به اقامتگاه برگشتن.💙💙💙
ووت و کامنت لطفا؟💜

YOU ARE READING
[COMPLETED] •⊱ Switched ⊰• (WangXian YiZhan)
Fanfiction⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Switched کاپل: وانگشیان/ییژان ژانر: دنیای موازی، رمنس، فانتزی، کمدی نویسنده: shorimochi مترجم: kimcotton و (_KittenHoney (@smilic "به نظرتون چی میشه اگه یه بازیگر وارد دنیای فانتزی بشه و یه شخصیت فانتزی وار...