یونا ویو:
توی سالن پذیرایی نشسته بود و با موهاش بازی میکرد
چان از در وارد شد و گفت: هانی
-چیه؟
چان: فقط یه بار، یه بار بگو جانم یا حداقل بله
-فقط بگو چته؟
چان: شب میخوایم بریم پارتی
-اووف من نمیام
چان: نمیشه یه ساله دارم باهات راه میام هیچ مهمونی ای همراهیم نکردی ایندفعه حتما باید بیای
-باشه فقط گمشو
چان: چشم
و بعدش چشمکی زد و رفتجونگ کوک ویو:
با نوتیف گوشیش از جاش پرید مست بود
تو همون حال نگاهی به گوشیش کرد
نامجون : " هی قابل توجهت تو پارتی امشب حضورت ضروریه "
جونگ کوک تو حالت مستی تایپ کرد : " حتما میام "
و با خنده های بلندش ارسالش کرد
مطمئننا نامجون باور نمیکرد جونگ کوک قبول کرده باشه
چون اگه تو حالت عادیش بود قطعا چیزی نمیگفت و قبول نمیکرد
اما جونگ کوک اصلا نمیدونست کجاعه و دقیقا داره چیکار میکنهپارتی ویو:
همه جا شلوغ بود و پر از آدمایی که داشتن میرقصیدن
یونا کلافه بود اما بازم مثل همیشه میدرخشید و حسابی به خودش رسیده بود
چان: خوش میگذره هانی؟
-چان تو رو خدا این هانی گفتنتو بذار کنار، متنفرم از این کلمه
چان: هر چی خانمم بگه
یونا نگاه تمسخرآمیزی کرد و لبخند فیکی زدجین: هی کوک اینجا دیگه بس کن
یونگی: راس میگه از بس بعدازظهر به زور جمعت کرده دیگه برای شب توانایی نداره
هوسوک: جدی باید یه نفرو بگیرم برات کمکت کنه
و همه خندیدن
جونگ کوک با خنده گفت: بهتره تمومش کنین گایز، اوکی نیستم
جیمین آروم گفت: کوک بهتره بهش فکر نکنی حداقل اینجا یه کمی خوش باش
+سعی میکنم جیمین
با تمام اون اتفاقات بازم جونگ کوک و جیمین مثل قدیم بودن و پشت همو خالی نکرده بودن
و هر دو بهم کمک میکردن تا حالشون بهتر شه
نامجون: چی؟
همه با تعجب نگاش میکردن و رد نگاهشو گرفتن که به یونا برخورد کردن
جونگ کوک خشکش زده بود
اونجا بود جلوی چشمش
جیمین نگاهشو از یونا گرفت و برای لحظه ی کوتاهی نگاهی به جونگ کوک کرد
یکم بعد چشمای همه بیشتر گرد شد
دلیلش واضح بود: دستای چان که دور کمر یونا رفت بودن و اونو نوازش میکردن
یونا خبر نداشت که جونگ کوک و بقیه دارن نگاش میکنن
نگاه مسخره ای به چان کرد و گفت: بهتره دستتو برداری
چان: اووف همش ضدحال بزن
-اگه ناراحتی میتونم برم
چان: البته که نه، چرا باید از دست عروسکم ناراحت بشم یونا چشماشو از چان گرفت و در حالی که به جمعیت نگاه میکرد چشماش روی جونگ کوک قفل شد
اون خودش بود جونگ کوک
تنها عشقش
یونا که متوجه طولانی شدن نگاهش شد
روشو برگردوند و به سمت میز رفت و جام رو گرفت و کشید سر
چان: هی بهتره دیگه اونطوری نگاش نکنی
-خودم میدونم لازم نیست یادآوری کنی
چان: خوبهتهیونگ: این یونا بود؟
نامجون: اره دیگه
تهیونگ: باورم نمیشه
جیمین کلافه دستشو تو موهاش کشید
جونگ کوک پشت سر هم زبونشو توی لپش تکون میداد و به بقیه که در حال رقص بودن نگاه میکرد
جیمین رو به جونگ کوک: بهتره نیست باهاش حرف بزنیم؟
+متاسفم اما از خواهرت متنفرم و علاقه ای به حرف زدن باهاش ندارم
جیمین: منو گول نزن، من تو رو خوب میشناسم اون چشما دارن میگن "دروغ میگه"
+واقعا نمیخوام حتی اگه حسی هم داشته باشم دیگه نمیخوامش
جیمین: باشهجیمین نگاهی به خواهرش کرد
بغضش گرفته بود
یونا با نگاه های جیمین روی خودش به سمتش رفت
جونگ کوک میدید که یونا داره نزدیک و نزدیک تر میشه
ضربان قلبش بالاتر میرفت اما دست خودش نبود
یونا رو به جیمین گفت: جیمین
جیمین: کیم یونا البته پارک یونا فامیلی چان پارک بوده درسته تهش فامیلی خودتو پس گرفتی
-من که باهاش ازدواج نکردم پس چرت نگو
+اما بالاخره میکنی
-کسی گفته تو مسائل خانوادگی دخالت کنی؟
+اوو معذرت میخوام، میدونی بازم مثل همیشه با اینکه کاری نکردم من معذرت میخوام
-بهتره الکی جو درست نکنی
جونگ کوک با حالت مسخره گفت: از وقتی رفتی خوشگلتر شدی
یونا لبخند مسخره ای زد و گفت: فکر کنم
جیمین: چی میخواستی؟
-خواستم ببینم حالت خوبه
جیمین بلند میخندید پشت سرشم جونگ کوک
یونا ابروشو بالا انداخت و نگاهی به دوتاشون کرد
جیمین: بگو الکی پرسیدی؟ چون فک نمیکنم چنین چیزی برای شما مهم باشه
-جیمین!
جیمین: بهتره بری ما به آدمای خیانتکار نیازی نداریم
-اینطور که معلومه حالت خوبه که از خواهرت میخوای بره پس منم میرم
جیمین ناراحت بود نمیدونست چطوری با خواهرش رفتار کنه یا حتی حرف بزنه از طرفی جونگ کوک با دیدن یونا ناراحت تر به نظر میرسید
با فکر اینکه اون کثافت لمسش کرده بود عصبی بود و سرش میمالید
هوسوک: میدونم جو سنگینه اما باید اینو بگم این دختر انگار یکی دیگه بودن انگار با اون دختر ارومی که اومد سراغم تا شوهر و برادرشو نجات بدم فرق داشت
نامجون: درسته ما زیاد اونو نمیشناسیم اما واقعا با آخرین بارش فرق داشت انگار یه نفر دیگه بود
جین: فکر کنم این چان یه کاریش کرده؟
+مثلا چی؟
جین: چی میدونم احتمالا تهدیدش میکنه یا اذیتش میکنه
جیمین: نه دیگه
+نمیخوام بشنوم
جین: اوکی گایز فقط یه حدس بود مطمئن باشین حالش خوبه
یونگی: اول باید شما به حال خودتون سر و سامون بدین بعد میفهمیم چشه
تهیونگ: یعنی میگی بریم سراغش؟
یونگی: چرا که نه! باید اول بفهمیم این دختر چشه بعد کمکش کنیم تقریبا میشه گفت موافقم با حرف جین احتمالا با یه چیزی مجبورش کرده
جونگ کوک نگاهی کرد و گفت: اوکی انجامش میدیم
همه نگاهی بهش کردن
+چیه؟
جیمین: هیچی فقط انگار عوض شدی
+عوض نشدم فقط میخوام حالش خوب باشه همین
نامجون: اوکی بهتره فعلا یه چیزی بخوریم
هوسوک: از کی تا حالا جای تو و جین هیونگ عوض شده؟
همه خندیدن______________________________________
سلام
پارت دوم فصل دوم
🤍
BẠN ĐANG ĐỌC
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻