پسرا ویو:
درگیر کارای خونه بودن
هر کدوم یه کاری میکردن
یونگی و نامجون در حال لج کردن با هم بودن
یونگی میگفت باید رنگ اتاق کوچیکه سفید صدفی باشه
اما نامجون میگفت کرمی بهتره
هوسوک باور داشت که این دو رنگ هیچ فرقی ندارن و شبیه همن
تهیونگ داشت سطل رنگا رو جا به جا میکرد
جین در حال درست کردن رامیون بود
جیمین سعی داشت لامپ اتاقو عوض کنه
و جونگ کوکی که فقط اون وسط راه میرفت و به هیونگاش میخندید
اونا کنار هم اوقات خوشی داشتن
همیشه اینطوری بوده و هست!
با داد جین همه برگشتن سمتش
جین: آمااادسسس
یونگی: اووف فک کردم چیزی شده
هوسوک: باور کن فکر کردم سوخت
جیمین: هیونگ، نزدیک بود بیفتم پایین
جین میخندید: یاا چتونه؟ خوشحالم دیگه بعد از سه ساعت کار وقت غذاعه!
+هیونگ، تو هیچ وقت عوض نمیشی
تهیونگ: مطمئنم تا ابد همینطوری میمونه
جین غذا رو وسط گذاشت و به هر کدومشون یه چاپستیک داد
جین: بیاین دیگه، هی مخصوصا تو جئون
همه رفتن کنار جین نشستن و شروع به خوردن کردن
جونگ کوک گاهی نگاهی میکرد به بقیه و میخندید
بودن کنار هیونگاش از صدتا دارو و دکتر بهتر بود ...بعد از چند ساعت کار کردن همه روی زمین در حال استراحت بودن
یونگی: یااا چشمام همش بسته میشه
هوسوک: احیانا بخاطر این نیست پنج ساعت اینجاییم؟
جین: قطعا هست
وقتی بقیه در حال حرف زدن بودن، تهیونگ خودشو نزدیک جیمین کرد
جیمین نگاه سوالی ای بهش کرد
تهیونگ آروم گفت: میخوام یه چیزی بگم
جیمین: بگو میشنوم
تهیونگ: اینو هممون میدونیم البته به جز تو و کوک
جیمین کنجکاو گفت: پی رو دقیقا؟
تهیونگ: ما میخوایم یه خدمتکار بفرستیم خونه چان
جیمین: چی؟ چطوری؟ اونوقت چرا؟
تهیونگ: ببین بابای جین هیونگ با عموی چان دوسته، اون روز با جین رفته بود دیدنش تو حرفاش جین هیونگ شنیده که چان دنبال خدمتکار میگرده چون انگار خدمتکارش خیلی ناگهانی مرده
جینین: عه
تهیونگ ادامه داد: آره بعد ما قراره یه نفرو از سمت خودمون بفرستیم که بره اونجا رو کنترل کنه و بفهمه چه خبره، و اینکه در مورد وضعیت یونا بیشتر بدونیم
جیمین: این خوبه
تهیونگ: معلومه پسر
بعد از کمی مکث گفت: فقط نگی به کوک بهتره، اگه خبر خیلی مهمی بود بهش بعدا میگیم
جیمین: اوکی
هوسوک: هی یه ساعته چی میگین شما دوتا؟
تهیونگ: عااا مااا هیچی
جین: یاااا اگه میخواین بریم سر کارمون اگه نه که بریم خونه هامون بخوابیم
+: فک کنم بهتر برین به اندازه کافی جلو رفتیم کار زیادی نمونده وقت هست روزای دیگه
نامجون: موافقم
جیمین: من پیشت میمونم کوک
همه دلیلشو میددنستن پس چیزی نگفتن
+مشکلی نیست بمون
هوسوک: ما میریم شما هم تو رنگا بخوابینجونگ کوک ویو:
یه فرش کوچیک پهن کرده بودن و با یه پتو و دوتا بالشت دراز شده بودن
در حالی که هر دو به سقف خیره شده بودن
+ما خیلی خُلیم
جیمین: موافقم
+جدا فرض کن این همه ثروت خودمون خونه رو درست میکنیم رو زمین میخوابیم نمیریم یه هتل حداقل الانم که فقط یه پتو داریم در حالی که میتونم کارخونه پتوسازی بزنم
جیمین بلند میخندید
دوتاشون در حد مرگ میخندیدن و تو جاشون تکون میخوردن
جیمین به سرفه افتاده بود
جونگ کوک میزد پشتش
+واقعا خُلیم
جیمین: یادم نمیاد آخرین باری که انقدر خندیدم کی بوده
+منم
جونگ کوک مکث کرد و بعدش ادامه داد: ولی بازم انگار از ته دل نبود
جیمین: موافقم باهات
+دلم میخواد بخندم نه که نتونم بخندم برعکس میخندم اما از ته دل نیست نمیدونم چرا نمیتونم!
جیمین: چون دوسش داری
جونگ کوک پوزخندی زد
+ولی واقعا فک میکردم ازش متنفرم حتی بارها تکرار کردم با خودم
جیمین: اما نتیجه ای نداشته خودتو ببین داغونی! متاسفم که رک میگم اما حقیقت تلخه، بیشتر از سنت به نظر میرسی و مثل قبل نیستی
+درسته، احساس میکنم نمیتونم برگردم به قبل به خیلی قبل تر
جیمین: من دلم میخواد برگردم به اون روز آفتابی ای که برای اولین بار با یونا رفته بودم کنار دریا و مثل دیوونه ها میدوییدیم، تمام شن ها رودریخته بود روم، یادمه وقتی رفتم حموم از سر تا پام شن میریخت
جیمین خندید و پشت سرش جونگ کوک
+شاید دوست دارم برم روزایی که با هم لج میکردیم و هر بار برنده میشد تو بحثامون، همیشه یه چیزی داشت که بگه گاهی میگفتم واقعا انقدر ازم متنفره یا دست داره باهام لج کنه؟!
جیمین: آه، کوک اون با هررکسی که لج کنه یعنی دوسش داره راه ابراز عشقشه
+جدی؟
جیمین: باور کن، اون اینطوریه نرو الان با من اوکیه چون تو رو پیدا کرده بهت گیر میده وگرنه قبلا همش رو مخ هم راه میرفتیم
جونگ کوک میخندید انگار خوشحال بود شاید از شنیدن حرفای جیمین یا اینکه متوجه شده بود یونا دوسش داشته!
جیمین: هی رفیق عاشق به نظرت بهتر نیست بخوابیم؟
+موافقم
جیمین: شب خوش
+همچنین برای تو
ولی مطمئنا اون دوتا نمیخوابیدن
جونگ کوک که همش درگیر یونا بود
جیمین علاوه بر یونا نگران مادرش هم بودزندگی پر از لحظه هاست، اینکه یه نفرو تا از دست دادین متوجه اهمیتش بشین اشتباهه و بیشتر وقتا دیر!
پس تا عزیزانتونو دارین لذت ببرین و قدر و ارزششونو بدونین:)___________________________________
سلام پارت جدید🤍
YOU ARE READING
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻