جونگ کوک ویو:
چشماشو باز کرد و سعی کرد سرشو بالا بیاره
سرش احساس سنگینی میکرد و جونگ کوک با بی حالی سرشو نگه داشت ...
نگاهی به اطرافش کرد
همه جا سیاه و نمناک بود
مثل یه زیرزمین به نظر میرسید
دست و پاهاش به صندلی بسته شده بودن
+عوضی کار خودتو کردی
یکم بعد با باز شدن در صدای اون تو کل فضای خالی پیچید
چان: ببین کی اینجاست
+بالاخره
چان: درسته بالاخره به دام افتادی جئون جونگ کوک
+خوشم اومد معلومه شجاعتشو داری
چان: تو زیادی منو دست کم گرفتی
+خب میشه گفت دست کم نگرفتمت فقط آدم حسابت نکردم
چان خنده ی عصبی ای کرد و سعی داشت خودشو کنترل کنه
+ترسو
چان: چی؟
+انقدر میترسی که منو دزدیدی؟ میدونی بین ماها دزدیده شدن خفته اما اون که میدزده در اصل دزد یه آدم ترسوعه، میدونی چرا؟ چون اونقدری شجاعتشو نداشته که تن به تن بجنگه
چان: داری رو مخم راه میری
+به هر حال خیلی وقته دوتامون داریم رو مخ هم راه میریم
چان: آوردمت که مردنتو با چشمای خودم ببینم و به دست آوردن یونا رو جشن بگیرم
+اون عمرا مال تو نمیشه، حتی اگه منم بمیرم تا آخر عمرش با عشق من زندگی میکنی، فکر کردی برادرش اجازه میده بهت؟
چان: خب عاشق تو بودن که میدونم اما خب کاری نداره همه اطرافیانشو کشتن، تهش از ترس جونش مجبور میشه قبولم کنه
+اشتباه نکن، تهش خودشو میکشه چون از چیزی که فکر میکنی خیر بیشتر به ما وابستس
چان عصبی خنده ای کرد و گفت: میبینیم
+فقط امیدوارم تهش مثل فیلما نشیم
چان: چجوریشو دوس داری؟ بگو همونو انجام بدم، به هر حال اونقدری ظالم نیستم که خواسته ی یه پسر جوونو قبل مرگش قبول نکنم
+هه، خب ... باید بگم که دوست ندارم زنگ بزنی به یونا بگی بیاد اینجا
چان: همین؟ اولش میخواستم، اما میدونی؟ گفتم براش خاطره ی بدی میشه، بهتره اخرین تصویر از عشقش یه تصویر قشنگ باشه
+نترس، آخرین تصویری که یادش میمونه دوتامون تو اون خونه، سکس و لبخندی که بعد از خداحافظی بهش زدم
چان با شنیدن حرفای جونگ کوک خونش به جوش اومده بود
چان: به هر حال خوبه قبل از مرگ لذتتو بردی چون بقیش برای منه
+از اولشم چیزیش برای تو نبوده، قسم میخورم اگه بخوای بهش دست کثیفتو بزنی از قبرم بیام بیرون و بکشمت
چان: اگه تونستی حتما بیا
جونگ کوک نگاه خونسردی به چان کردچان ویو:
چان: یه چیزی نمیفهمم، چرا انقدر خونسرده؟
...: درسته قیافش زیادی اوکیه انگار خیالش راحته یا اصلا قرار نیست بمیره
چان: دهنتو ببر مطمئن باش میکشم این بار
...: پس چرا نمیرین و کارشو تموم نمیکنین؟
چان: میخوام منتظر جیمینی و برادراش بمونم
شاید یه پایان تلخ برای همه باشه نه فقط جونگ کوک، جئون جونگ کوک و برادراش با هم!یونا ویو:
جیمین: میگم نمیشه، نمیتونم ببرمت
-میخوام بیام
هوسوک: یااا دختر تو رو خدا حرف گوش بده
تهیونگ: بمون خونه برمیگردیم
-نمیتونم من فقط بخاطر جونگ کوک نمیگم که بخاطر شما هم میام نمیخوام تنها بمونید اگه قرار چیزی بشه منم میخوام با شما باشم
یونگی: باشه ولش کنین، مراقبشیم
سوار ماشین بزرگ و سیاهی که جیمین آماده کرده بودن شدن
جین با یکی از دوستای هکرش تماس گرفته بود و تونسته بودن اخرین موقعیت مکانی چانو پیدا کنن
از اونجایی که یه جای پرت بود و دور از شهر پس مطمئن شدن جونگ کوک اونجاست
حالا همشون رفته بودن تا جونگ کوک رو پیدا کنن
میشد از نگاهشون و تک تک اجزای صورتشون، ناراحتی، استرس و حتی ترسو دید!
اونا میتونستن تو یه لحطه همدیگه رو از دست بدن
جین: تهیونگ تو الان برادر کوچیک همه ی ما حساب میشی البته بعد از جونگ کوک و جیمین
تهیونگ: هیونگ چی شده مگه؟ میخوای باهام خداحافظی کنی؟
جین: شاید برای اولین بار تو زندگیم دارم جدی حرف میزنم، تهیونگ با یونا عقب بمونید نیاید وسط ماجرا
تهیونگ: اما هی--
یونگی: درسته، این تصمیم ماعه
هوسوک: بهتره مراقب یونا باشی
تهیونگ: من نمیتونم شما رو ول کنم
نامجون: نگران ما نباش، بهش به عنوان مسئولیتت فکر کن و از زن برادرت مراقبت کن
جیمین: اگه هر چی هم بشه، شما دوتا باید زنده برگردین سئول
-نخیر، هممون برمیگردیم سالم با هم دیگه، فقط برادر خودمو نمیگم یا جونگ کوک، شماها همتون شما هم برادر منین پس همون اندازه مهم، ما با هم اومدیم با هم برمیگردیم
نامجون: اون که حتما، ولی اگه مثلا یه چیزی شد
یونگی: یونا قول میدم سالم جئون جونگ کوک دیوونه رو برات بیارم، اما هر احتمالی رو در نظر بگیر
جین: ما از تو هم میخوایم مراقب برادرمون باشی
هوسوک: مراقب خودتون دوتا باشید
همین طور که نزدیک میشدن یونگی به یونا نگاه کرد و گفت: از کنارش تکون نخور
پسرا از ماشین پیاده شدن اما یونا رو تو ماشین نگه داشتن
جین: یااا خوشم نمیاد خدافظی کنم
تفنگاشو در آوردن و بعد از چک کردنش
نگاهشونو به تهیونگ دادن
نامجون: اینطوری نگاه نکن بعدا خیلی موقعیت های دیگه پیش میاد که قراره باهامون همراهی کنی
یونگی: اون موقع یه تفنگ جدید برات میخرم اما فعلا تفنگتو گم نکن
هوسوک: من باهات خداحافظی نمیکنم چون میدونم شب با هم شام میخوریم تهیونگی
تهیونگ که کم مونده بود گریه کنه با نگاه خیسش گفت: منم هیچی نمیگم چون بهمون قول دادین برگردین برادرمو بیارین و بیاین خونه
هوسوک آروم زد رو شونه ی تهیونگ و پسرا از دیدشون دور شدن
تهیونگ بینیشو بالا کشید و دستی به صورتش کشید و سوار ماشین شد
تهیونگ: خوب نیست تو این ماشین بمونیم بیا بریم پشت اون بوته ها بشینیم
یونا سرشو تکون داد
تهیونگ دوباره پیاده شد و دستشو گرفت تا یونا با کمکش پیاده بشه
دستشو تو دست تهیونگ گذاشت و آروم به سمت بوته ها رفتن
-خدایا سالم برگردن
تهیونگ نگاهی به یونا کرد و دستشو محکم فشار داد
تهیونگ: یادت میاد یه بار وقتی بچه بودیم داشتیم بازی میکردیم بهم گفتی میترسی
-یااا اون معلومه یادم میاد
تهیونگ: وقتی ازت پرسیدم از چی میترسی گفتی جیمینی نیستش و فکر میکنی تو کوچه کسی میدزدتت... منم بهت گفتم منو جای برادرت بزار و فکر کن من جیمینم یادم میاد گفتی ولی نیستی که اولش از جوابت ناراحت شدم اما بعدش گفتی آخه تو برادر بزرگترمی بخاطره اینه
-بعدشم ذوق تو چشمات دیدنی بود
تهیونگ: بهت گفتم بهم اعتماد کن وکردی، کل اون روز کنارمی بودی و حتی نزاشتم بخوری زمین پس الانم به حرف برادر بزرگترت گوش کن مطمئنم برمیگردن صحیح و سالم
-باشه تهیونگ شی
تهیونگ خنده ای کرد و به منظره رو به روش خیره شدجونگ کوک ویو:
سرش پایین بود و به کفشاش خیره شده بود
که با صدای در سرشو بالا آورد
چان: برادرات دارن نزدیک میشن
+عوضی
چان: اووو ادم باهوشی مثل تو الان فهمیده قصدم چیه؟ هه، بد نیست یکم سر و وضعتو درست کنیم تا میرسن
چان پاشو بلند کرد و مستقیم زد به صورت جونگ کوک
جونگ کوک و صندلی پرت شدن رو زمین و به همراهش مقداری خون از دهن جونگ کوک پخش شد رو زمین
چان رفت بالا سرشو و نیشخندی زد و گفت: خوش میگذره
و بعد عمدا با پاش کوبید به قلب جونگ کوک، میدونست جای زخم تیراشو پس دقیقا به همونجا میکوبید پاشو
با دو سه ضربه تقریبا جونگ کوک به سختی میتونست نفس بکشه هنوزم زخماش کاملا خوب نشده بودن
آخرین ضربه رو با مشتش زد که مستقیم خورد به چشم جونگ کوک و جونگ کوک صدای شکستن استخوان اطراف چشمشو شنید...
چان: الان آماده شدی تا به برادرات خوش آمد بگی، حالا یا بمیرین یا منو بکشین_______________________________________
پارت بعدی پارت آخره 🖤
ESTÁS LEYENDO
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfic[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻