یونا ویو:
آخرای پارتی بود و چان سرگرم دوستاش بود
از طرفی چون یونا نگاه های سنگین کوک رو روی خودش حس میکرد به طرفش رفت
جونگ کوک با دیدنش کمی از جاش جا به جا شد
-هی میشه بدونم چرا قفلی رو من؟
+روت قفل نیستم تو به خودت میگیری همه چی رو
-هه .. مطمئنی؟ چون من این نگاه ها رو میشناسم
+ازت متنفرم جئون یونا! آ.. البته ببخشید کیم یا پارک یونا
-مطمئنی عشق نیست؟
+لعنت بهت، لعنت بهت که انقدر خونسرد و آرومی باعث میشی فک کنم کل زندگیم اشتباه بوده باعث میشی باور کنم بی ارزشم
-جئون جونگ کوک بهتره منو فراموش کنی
+میشه دیگه نبینمت؟ میشه؟
-چرا که نه، خوشحال میشم
و رفت
یه چیزی باعث میشد قلب یونا تیر بکشه
اما اون چی بود؟
عشق جونگ کوک؟
یا عصبانیتش از چان؟جونگ کوک ویو:
به سمت پسرا رفت و گفت: میخوام برم خونه، شب بخیر
هوسوک دنبالش راه افتاد و گفت: بذار من برسونمت میترسم نتونی رانندگی کنی
+نترس نمیمیرم حالا حالاها اینجام تا به بدترین شکل ممکن بمیرم
هوسوک: چرت نگو و سوار شو
کل راه فقط به ستاره های توی آسمون نگاه میکرد
گاهی تصویری از خاطراتش با یونا رو میدید
هوسوک: هی کوک
+هووم؟
هوسوک: به عنوان برادرت بهت میگم بهتره هر چی کوفت و زهر مار که میخوری و میکشی رو ترک کنی! تو این نبودی میدونم سخته به هر حال عشقه اما نباید خودتو داغون کنی اگه قسمت نباشه که بهش برسی نباید بقیه زندگیت مال خودت باشه؟ من و ماریا همو دوست داشتیم اما اونم از اونجایی که رفیق یونا بود رفت بی دلیل! حداقل من اینطوری احساس میکنم اما من نخواستم خودمو گم کنم چون گاهی گم کردن خودت خیلی سخت تر از گم کردن عشقته و پیدا کردن خودت از اون سخت تر
+هیونگ مثل همیشه قشنگ حرف میزنی، باور کنم دارم سعی میکنم به حرف های تو و بقیه گوش کنم اما سخته خیلی سخته، من حتی نمیدونم چه حسی دارم بهش الان؟ حتی نمیدونم نفرت تو وجودمه یا عشق؟ فکر کنم اول باید حسمو پیدا کنم
هوسوک: درسته، باید پیداش کنی اون حس لعننتی رو، اما اینو بدون اگه حست عشق باشه باید بری و به دستش بیاری اما اگه نفرت باشه باید تمومش کنی، میفهمی؟ نفرت ارتباط خیلی نزدیکی با انتقام داره نمیخوام اگه یه زمانی حست بهش نفرت بود قلب و وجود خودتو پر از انتقام و کینه بکنی
+حتما هیونگ، حتما... ممنونم بخاطر کمکات و ممنون بخاطر اینکه رسوندیم
هوسوک: اوو پسر قابلی نداشت
جونگ کوک و هوسوک با لبخند گرمشون از هم خداحافظی کردنیونا ویو:
کل راه خونه تو فکر جونگ کوک و سر و وضعش بود
بوی سیگار و دود رو از لباساش گرفته بود
قیافش که خسته و شکسته بود
عرق روی پیشونیش، رنگ صورتش که زرد بود، و دید نامناسبش که هرازگاهی بخاطرش چند بار پشت سر هم پلک میزد...
به تک تک اجزای صورت و بدنش توجه کرده بود
و تو دلش به خودش لعنت میفرستاد
اون هنوزم برق عشقو تو چشمای کوک میدید
زندگی مسخره بود براش
دلش میخواست درو باز کنه و خودشو از ماشین پرت بده پایبن
چان: هی گرل حالت خوبه؟
-چااان، فقط پنج دقیقه بذار اون صدایرنحستو نشنوم
چان: چشم
براش جالب بود که چرا هر بار چان در برابرش کوتاه میومد و چیزی نمیگفت
چان واقعا یونا رو دوست داشت و در برابرش تسلیم بودچون خیلی نگران جونگ کوک بود به تهیونگ پیام داد:
"سلام ته ته امیدوارم خوب باشی، ببخشید مزاحمت میشم میخوام یه چیزی بپرسم البته از روی کنجکاویه فقط، جونگ کوک حالش خوبه چون انگار یه مشکلاتی داشت یه طوری بود سر و وضعش"
یکم منتظر موند تا شاید تهیونگ جواب بده اما با گذشت زمان تصمیم گرفت بخوابهجونگ کوک ویو:
خسته خودشو روی تخت پرت کرد و آه بلندی کشید
چشماشو که میبست چشمای یونا رو میدید
خوابی که خیلی وقته شبا میبینش
یونا با یه لباس سفید خوشگل در حالی که موهاش باز بود جلوی جونگ کوک توی اون مزرعه گل میرقصید اما بعد از اینکه جونگ کوک میخواست دستشو بگیره تا با هم برقصن تیر میخورد به یونا و در حالی که لباسش خونی بود چشماشو میبست!
لبخند فیکی زد و رو تخت نشست
+اووف... چرا باید انقدر درگیرت باشم دختر؟ لعنت بهت
دکمه های پیرهنشو دونه دونه باز کرد و به یه گوشه پرتش کرد و سرشو برد توی بالشت و به اینکه چند وقته یونا بین بازوهاش نخوابیده و احتمالا الان تو بازوهای اون مرتیکس خوابش بردشاید بهتره تصمیم بگیرین بین عشق و نفرت
عشق از شما یه آدم کامل میسازه
اما نفرت شما رو به یه آدم کینه ای تبدیل میکنه
عشق حتی اگه بد باشه اشتباه باشه غلط توش باشه بازم قشنگه بازم بهتون درس زندگی میده و باعث میشه تجربه کسب کنین
اما از نظر من نفرت کلا بده، نفرت با خودش نفرت میاره چون تو وجود شما ریشه پیدا کرده یواش یواش اندازه یه درخت بزرگ میشه و وجودتونو تسخیر میکنه و اونو از بدی پر میکنه
اگه از کسی یا چیزی نفرت دارین ولش کنین و از خدا کمک بگیرین اون بهتر از شما میدونه باید چیکار کنه و چطوری کمکتون کنه:)♡_____________________________________
پارت سوم🤍
YOU ARE READING
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻