یونا ویو:
آروم رو تخت دراز کشید
رو به چان کرد و گفت: حالم بدتر میشی وقتی میبینمت میشه بری؟
چان: باشه، فقط ... میشه ببخشی منو؟ من مست بودم، واقعا معذرت میخوام ازت
-فقط ادامه نده... برو بیرون
چان سرشو تکون داد
-اگه چیزی خواستی بگو
و رفت ...
سر درد شدیدی داشت و بی حال بود
چقدر حس بدی داشت
اون با اون لمس و بوسه انقدر بهم ریخته بود
فکر کردن بهش باعث میشد حالش بدتر بشه
پس تصمیم گرفت بخوابه ...جونگ کوک ویو:
جونگ مین:الان باید چیکار کنیم؟
+هیچی، فعلا بخوابیم تا بعد
جونگ مین: زیادی ریلکس به نظر میرسی
+خوبه
جونگ کوک بلند شد و به سمت اتاقش رفت
جونگ مین: از اونجایی که چیزی نمیگی اما میدونم باید برم یه گوشه ای بخوابم
جونگ کوک در حالی که درو میبست سرشو تکون داد
به اتاق بهم ریختش نگاهی کرد و نگاه بعدیشو به دستش داد...
+خب جئون جونگ کوک، بهتره فقط بخوابی و انرژیتو جمع کنی
اما خوب میدونست به سختی و با گریه خوابش میبره
سرشو محکم به بالشت میکوبید
+اوووف، فقط برو بیرووون
نمیتونست اون صحنه رو فراموش کنه
باور نمیکرد هنوزم!
یونا واقعا بهش خیانت کرده بود؟
واقعا باهاش خوابیده بود؟
نه، نه امکان نداره!
خسته شده بود و چشماشو بسته بود اما نمیتونست دراز بکشه
به تاج تخت تکیه داده بود!
افکارش از درون اونو میکشتن...
....با صدای خیلی بلندی چشماشو باز کرد
نگاهشو به اطراف داد
در پنجره باز بود و باد پرده رو بالا و پایین میکرد
نگاهی به ساعت کرد "4:53"
این موقع؟!
مطمئن بود کسی وارد خونه شده
به سمت پنجره رفت و پایین و نگاه کرد
یه مرد که سر تا پا سیاه پوشیده بود براش دست تکون داد
جونگ کوک ابروشو بالا انداخت
و سریع به سمت حیاط رفت
همزمان تفنگشو از پشت کمرش کشید بیرون
رفت جلو و تفنگشو جلوی اون مرد گرفت
مرد دوتا دستاشو به نشانه ی تسلیم آورد بالا
و گفت: ببین، من فقط پیام رسانم، ارباب گفتن اینو بگم "منم بلدم یواشکی بیام تو عمارتت جئون"
و فرار کرد ...
جونگ کوک تفنگشو آرود پایین و پوزخندی زد
+قسم میخورم اربابتو میکشم
و برگشت داخل
جونگ مین تو چارچوب در آشپزخونه وایستاده بود
+یااااا
جونگ مین: چته؟
+ترسیدم یهو احمق
جونگ مین با موهای نامرتبش لیوان ابی که دستش بود و سر کشید و گفت: کی بود؟
+از آدمای چان
جونگ مین: اووو، خوشم اومد آدم نترسیه
+نترسی رو نشونش میدم
جونگ مین بیخیال سرشو تکون داد و به طرف مبل رفت و روش نشست
جونگ مین: هی جئون، من گرسنمه
+من مسئول شکم توام؟
جونگ مین: آخه این خونه نه خدمتکار داره نه یخچال!
+یخچال که داره ولی چون کسی نیست که بخوره خالیه و اینکه یونا خوشش نمیاد تو خونه خدمتکار باشه اون موقع هم با زور من خدمتکار رو اونم نصف روز قبول میکرد
جونگ مین: پسر، من دارم از گشنگی میمیرم که
+من چیکار کنم؟
جونگ مین: اووف، خب زنگ میزنم یه چیزی بیارن
+هر کاری دوس داری بکنیونا ویو:
با حس کردن سرما، از خواب بیدار شد
نگاهی کرد و پتو رو دید که پرت شده پایین تخت
-اووف
-چرا باید الان بیدارم کنی؟ وقتی به زور میتونم بخوابم
نگاهی به گوشیش کرد
ساعت "۵:۲۲"
-یاااا خوابم نمیره، لعنت بهت جئون جونگ کوک
-دختر به اون بیچاره چه ربطی داره؟
-ربط داره دلیلش اونه نمیتونم بخوابم
-عههه، آخرش میرم تیمارستان
آروم از روی تخت بلند شد
پله ها رو پایین رفت و وارد آشپزخونه شد
لیوان آبو برداشت و پر کرد
اما نصفشم نخورد
یاد زمانایی که جونگ کوک بهش گیر میداد افتاد ...- فلش بک -
جونگ کوک وارد آشپزخونه شد
در حالی که یونا مشغول ریز کردن سیب زمینی ها بود
-کوک بیا اینا رو بریز تو قابلمه
+چرا من؟
-چون دوس دارم
+چشم
جونگ کوک در حالی که سیب زمینی ها رو خالی میکرد
یونا لیوان آبو پر کرد و فقط نصفشو خورد و بقیشو ریخت
+یاااا جئون یونا
-شروع نکن
+چرا عوض نمیشی؟ بهت گفتم که اون آب حیف میشه، یا همشو بخور یا اندازه ای که میخوری بریز
-عههه، چشم دفعه ی بعد
+میبینیم- پایان فلش بک -
-احمق، من هنوزم همونم، فقط تو نیستی
جونگ کوک ویو:
+یااا صبر کن ببینیم، چرا مثل یه خر نشستم با تو منتظر غذا؟ ۵ صبح؟؟ چرا حرفتو باور کردم؟
جونگ مین: کار درستی کردی، چون آجوما میاره
+آجوما؟ کدوم آجومایی ۵ صبح غذا میاره؟
جونگ مین: صبح زود بیدار میشه و غذا درسته میکنه، هر وقت سئول بودم غذاهام ۷ صبح دم در بود
+که اینطور
جونگ کوک مکثی کرد و گفت: بیا تا غذات میاد، راجب بحث دیشب حرف بزنیم
جونگ مین: حرفشم نزن تا غذا نخورم نمیتونم چیزی بگم
+یااا تو واقعا ...
جونگ مین: بقیشم بگو دیگه
+حوصلتو ندارم، میرم بخوابمچان ویو:
تو اتاق کارش قدم میزد
و منتظر خبر بود
پاشو میکوبید رو زمین
که صدای در بلند شد
چان: بیا
نگاهی بهش کرد
چان: فقط بگو انجامش دادی
...:تمومه
چان خنده ای کرد و چشمکی زد و گفت: عالیه!_____________________________________
پارت دوازدهم🤍
ESTÁS LEYENDO
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfic[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻