پسرا ویو:
با صدای شلیک ها به سمت عمارت رفتن
خونه خالی شده بود و فقط خدمتکارا بودن
جیمین خیلی سریع پله ها رو بالا رفت تا برسه به اتاق یونا
در دونه به دونه از اتاقا رو باز میکرد اما خبری نبود
تا وارد یکی از اتاقا شد
خون بود ...
روی زمین تا تراس پر از خون بود ...
اما کسی نبود!
پسرا تک تک قسمتای عمارتو گشتن اما کسی نبود
جیمین: این خونِ کیه یعنی؟
جین: جونگ کوک اومده این عمارت مطمئن باشین اما یعنی کجا رفتن، انگاری خبری از چان نیست
یونگی: عجیبه خونه کاملا خالیه
تهیونگ: باید چیکار کنیم؟
هوسوک: اوووف، یعنی کجان؟
که با صدای گوشی جیمین همه به طرفش برگشتن
جیمین گوشیشو کشید بیرون از جیب شلوارش میخواست قطعش کنه اما شماره ناشناس بود
نامجون: جواب بده دیگه
جیمین جواب داد و گذاشت رو بلندگو:
...: این پیام از طرف جئون جونگ کوکه
+آ... اگه این پیامو گرفتین یعنی من مردم، پس باید بگم معذرت میخوام که تو چنین شرایطی قرارتون میدم اما بهتره برگردین و از خانواده هاتون مراقبت کنین، جیمینی مراقب خودت باش معذرت میخوام، میدونین اون چان عوضی هر کاری میکنه که شما رو اذیت کنه پس باید مراقب خودتون باشین، حداقل بزارین تو اون دنیا اروم باشم
تهیونگ: چی؟
هوسوک: یعنی چی؟ این کی بود؟چان ویو:
...: قربان همون طور که خواستین شد، ما منتطر شما هستیم؟
چان: همون جا نگهشون دار تا بیام
میخندید و رانندگی میکرد
چان: جئون جونگ کوک کارت تموم شد
فقط یکم دیگه مونده تا برای همیشه از زمین محو بشییونا ویو:
دست و پاش بسته شده بود
چشماشو به سختی باز کرد
نگاهی به دور و برش کرد
تو یه ماشین سنگین بزرگ بودن
قسمت یخچالش البته یخچال خاموش بود
نور کم بود و به سختی چیزی رو میدید
با صدای ناله ی کسی از جاش پرید
دستاشو برد جلو تا اینکه به جسمی برخورد کرد
رفت جلو و جسم رو به روشو بو کرد
-ک..کوک؟
رفت جلوترو اونو کاملا بغل کرد
+آه...
-تو..تو ..هنوزم به هوشی؟
+فک..فکر..کرد...ی... ر..راحت.. م..یمیرم؟
-خدا رو شکر کوک فقط یکم تحمل کن
و بعد از جونگ کوک فاصله گرفت
رفت جلوتر تا به سمت در ماشین بره
که ماشین تکونی خورد و یونا با سرش مستقیم خورد به در
-آااه
جونگ کوک با شنیدن صدای یونا تکونی خورد سعی میکرد از جاش بلند شه
+ی..ی..یونا؟
یونا گیج میزد اما دست از سرش گرفت و گفت: من خوبم.. چیزی نیست
جونگ کوک اهی از سر راحتی کشید و تکیه داد
-این باید باز بشه
+م..می..میخوای .. ب..بکشی .. خ..خ..خودتو؟ م..ما..ماشین ... دار..داره حرکت ... میکنه
-اگه بشینیم همینجا تو میمیری، نمیفهمی داره میبرتمون پیش چان، تیر دومو اون زد بهت
+تیر... دو..دوم ... ز..زیاد... د..درد... ن..نداره ... او..اولیه.. در..دردش ..بیش..بیشتره
یونا مکث کوتاهی کرد و چیزی نگفت
با تمام توانش درو هل داد و باز شد
-آهه .. باز شد
برگشت تا بره سمت جونگ کوک
+احمق آییی .. بمون سر جاا...جات اگ..اگه ترمز کنه.. یا بخوره به جایی ... میوفتی .. بیرون
یونا گوش نکرد و رفت جلوتر
پاشو کمی کج کرد
و سر خورد
-آهههه
+یونا ... آههه
جونگ کوک خودشو پرت کرد پایین
یونا کمی اون طرف تر از جونگ کوک رو زمین پرت شده بود
+آه ...
چشمای جونگ کوک تار میدید و معلوم بود که دیگه داره اخرین نفساشو میکشه
+یو..ی..یونا
جوابی نگرفت، تقلا میکرد تا خودشو رو زمین بکشونه و بهش نزدیک بشه اما فایده ای نداشت
که با بسته شدن چشماش همه جا تاریک شدبا حس کردن قطره های آبی چشماشو باز کرد
بارون میبارید و باعث شد بود کاملا خیس بشه
برای لحظه ای چیزی رو نمیتونست به خاطر بیاره
اما با چرخیدن سرش به طرف راست جونگ کوک رو دید که خونی وسط جادس
-ک..کوک
تمام توانشو جمع کرد تا بلند بشه
انگار پاش پیچ خورده بود و سرشم دوباره آسیب دیده بود
اما با همه ی درداش خودشو به جونگ کوک رسوند
سرشو گذاشت رو قفسه ی سینش و اسمشو فریاد زد
-کوک، پاشو، خواهش میکنم
و گریه میکرد
نمیدونست چیکار کنه یا کجا برهچان ویو:
چان: یعنی چی گمشون کردی؟ مرتیکه احمق
با پاش کوبید تو صورتش
چان: عوضی تو هر دوی اونها رو گم کردی بعد اومدی خبر بدی بهم، همین الان اینو بکشید
و عصبی بود و به خواهش مرد توجهی نمیکرد
چان: اشتباه کردم آدمای بیشتری نفرستادم، ممکنه نمرده باشه؟ اییشش لعنتی، یوناااا_______________________________________
🙂🤍
DU LIEST GERADE
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻