چان ویو:
...: قربان بچه ها گفتن که جیمین تو یه محله ی قدیمیه که تا شهر تقریبا یه ساعت فاصله داره
چان: او که اینطور
...: دستور چیه؟
چان: یک ثانیه هم ولش نکنین، ببینین چیکار میکنه اگه چیزی بود حتما اطلاع بدین بهم
...: حتما
با صدای تلفن هردو بهم نگاهی کردن
چان: جواب بده
...: بچه هان
چان: بزار بشنویم چی دارن برامون
"قربان، جیمین تو یکی از کوچه ها وایساد و یونا خانم از خونه ای که ته کوچه بود اومدن بیرون و سوار ماشین شدن هنوز حرکت نکردن، چیکار باید بکنم؟
چان ابرویی بالا انداخت و گفت: مطمئنم دوتاشون با همن پس یعنی جونگ کوک تو اون خونس، اول باید از شر جونگ کوک خلاص بشیم، جونگ کوک که نباشه کسی قدرتشو نداره جلوم وایسه اونوقت یونا مجبور میشه خودش با پاهاش بیاد، فعلا پیگیر جونگ کوک باش
"چشم
...: شما که گفتین یونا خانم نقطه ضعف جئونه، و میخواین از طریق ایشون بکشینش
چان: اونو در نظر دارم اما کسی چه میدونه شاید به وسیله ی اسمش تونستمیونا ویو:
درو بست و به طرف ماشین جیمین رفت
جیمین با دیدنش سریع از ماشین پیاده شد
جیمین: چی شده؟ دستت؟ پات چرا میلنگه؟
یونا قدماشو تندتر کرد و جیمینو محکم بغل کرد
جیمین بوسه های آرومی رو موهای خواهرش میزد
و با دستاش نوازشش میکرد
اما یکم که گذشت آروم اونو از خودش جدا کرد
-یااا دلم برات تنگ شده
جیمین لبخندی زد و گفت: من بیشتر، اما اول بگو کی این کارا رو باهات کرده؟ جونگ کوک؟
-نه نه
جیمین با شک نگاه میکرد: مطمئنم خودش کرده، کجاست؟ خونس؟ چرا نیومد؟ برم سراغش و بهش بف---
-یااااا
جیمین با داد یونا وایساد و نگاش کرد
-جیمینی من میدونم نگرانمی اما باور کن جونگ کوک این کارا رو نکرده در ضمن خودش گفت پیش تو جام امن تره خودش گفت زنگ بزنم بهت الانم گفت فعلا یکمی کار داره
جیمین با اخم کوچیکی گفت: چه کاری؟
-نمیدونم درست نگفت
جیمین نگاهی به خونه کرد و گفت: ولش کن بیا فعلا بریم
و دست یونا رو گرفت و سوار ماشینش کرد
دوباره به خونه نگاهی کرد که چشمش به پنجره و جونگ کوک خورد اما بلافاصله جونگ کوک پرده رو کشید
جیمین سری تکون داد و سوار شدچند روزی میشد که یونا برگشته بود خونه با مادرش و جیمین تو خونه ی خودشون زندگی میکردن، جیمین تمام بادیگاردا رو دور خونه چیده بود و حتی یه سری از بادیگاردای تهیونگ رو ازش گرفته بود
یونا حس خوبی داشت که کنار مادر و برادرشه اما حس بدی تو وجودش بود که همش نگران جونگ کوک بود
میترسید بلایی سرش بیاد، انگار عمیقا بیشتر از قبلش دلتنگش شده بود
گاهی همش به صفحه ی گوشیش خیره میشد و منتظر بود تا اسمشو ببینه
جونگ کوک تو تمام مدت با جک و آدماش درگیر ضربه زدن به چان بود، یکی از شرکت های کوچیکشو کاملا خراب کرده بود و مشکلات کوچیک و بزرگی براش درست کرده بود
از طرفی چان تمام تمرکزش رو کشتن جونگ کوک بود و میخواست این دفعه جوری برنامه ریزی کنه که هیچی نتونه جلوشو بگیره
VOUS LISEZ
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻