𝗽𝗮𝗿𝘁 19 | 𝗯𝗮𝗰𝗸/بازگشت

114 11 4
                                    

جونگ کوک و یونا ویو:
ساعت 3:34 دقیقه شب رو نشون میداد
که جونگ کوک از جاش بلند شد و به طرف یونا رفت
و خم شد و در گوشش گفت: پاشو بریم
یونا از جاش پرید و گفت: چی؟ کجا؟ الان؟
جونگ کوک دست یونا رو گرفت مجبورش کرد تا بلند بشه
-جونگ کوک دستم درد گرفت
+برام مهم نیست
جونگ کوک دست یونا رو میکشید و با خودش میبرد
-حداقل بگو کجا میریم؟ چان دنبالمونه
جونگ کوک چیزی نگفت و همچنان به راهش ادامه داد
-میفهمی چان پیدامون کنه میکشتمون
با دادی که جونگ کوک زد یونا از جاش پرید و جا خورد
+انقدر چان چان نکن برام مهم نیست اون یه عوضی بیشتر نیست
-میشه بگی کجا میریم؟ خواهش میکنم
+جایی که تو نمیشناسی
-زشته بدون خدافظی از اینا داریم میریم بالاخره کمکمون کردن
+بعدا
-جونگ کوک دیوونه نشو، منو میترسونی
+عااا چه بهتر
یونا با پای پیچ خوردش به زور پشت سر جونگ کوک راه میرفت
+چرا انقدر کندی؟
-پام
+چته؟
-پام پیچ خورده
قیافه جونگ کوک حالت نگرانی به خودش گرفت
+کی؟
-قبل از این اتفاقا
جونگ کوک دستشو برد زیر کمر یونا و اونو براید استایل بغل کرد
+گذاشتی نهایت سوء استفاده رو ببره ازت
-هی مراقب باش چی میگی
جونگ کوک چیزی نگفت و فقط رفت کنار جاده وایساد
-میخوای چیکار کنی؟
+نترس پرتت نمیدم زیر ماشینا
-یاااا
+معلوم نیست منتطر ماشینم؟
یه ماشین رد شد و جونگ کوک دستشو دراز کرد
ماشین چند قدم جلوتر وایساد
یونا رو سوارد کرد و خودشم نشست کنارش
راننده: کجا میرین؟
+برو کافه ی " مون لایت"
-چی میگی جونگ کوک اونجا چیکار داریم؟
+میفهمی
نیم ساعتی تو راه بودن تا بالاخره رسیدن
یونا دست جونگ کوک رو گرفت نگاهی به ساعتش کرد "4:30" رو نشون میداد
-الان خب معلومه هیجا باز نیست؟ چیکار باید بکنیم؟
جونگ کوک دستشو از تو دست یونا کشید بیرون
+منتظر یه نفریم
یونا گیج نگاهی به دور و برش و خیابون خلوت کرد
جونگ کوک کنار جدول تو خیابون نشست
یونا لنگ میزد و اروم رفت کنارش نشست
جونگ کوک نگاهی بهش کرد و پوزخندی زد
-چیه؟ نشینم؟
+نه، بحث اون نیست
-پس چیه؟
+خنده داره وضعیتمون
-واقعا
یونا نگاهی به آسمون کرد: میخوایم چیکار کنیم الان؟ به جیمین میخوام زنگ بزنم
+فکرشم نکن
-چرا؟
+چون من میگم، اگه یکم صبری کنی میریم
-اووف
تقریبا بیست دقیقه بعد بود که یه پسر سیاهپوش نزدیکشون میشد
-هی اونی نیست که منتظرشی؟
جونگ کوک نگاهی کرد و گفت: بشین همینجا و جلوتر نیا
و رفت پیش همون پسره
+آوردیش؟
...: اره، این کلید اینم تفنگ، کاملا مرتب شده
و بعد دستشو برد تو جیبش و گوشی ساده ای رو بیرون اورد
...: و اینم گوشی
+خوبه در ارتباط باش
...: چشم
برگشت پیش یونا
-کی بود؟
+لازم نیست بدونی، پاشو بریم
یونا اروم پا شد و گفت: با چی؟
جونگ کوک با دستش به ماشین کنار خیابون اشاره ای کرد و ماشینی رو نشون داد
+با اون؟
-صبر کن ببینم تو با ادمات در ارتباطی؟
+مشکلیه؟
-یااا واقعا که
جونگ کوک دست یونا رو گرفت و دنبال خودش به سمت ماشین کشوند
تقریبا یه ساعتی بود که جونگ کوک داشت رانندگی میکرد
و یونا سرشو تکیه داد بود به ماشینو و خوابیده بود
با ترمز کردن جونگ کوک یونا از خواب پرید ...
-رسیدیم؟
+اره
جونگ کوک پیاده شد و درو برای یونا باز کرد
یه جای دور افتاده بود که فقط یه کارخونه قدیمی اون نزدیک بود
+پیاده شو
یونا پیاده شد و نگاهی به دور و برش کرد
-اینجا چیکار میکنیم؟ این همون کارخونه ی قدیمی بابات نبود؟
+دقیقا خودشه
-چرا اومدیم؟
جونگ رفت و وارد کارخونه شد و یونا هم پشت سرش رفت از تاریکی هوا میترسید
-جو..جونگ ..کوک؟
+به روزای عدابت خوش اومدی
-چی؟
جونگ کوک دستای یونا رو گرفت و پشت سرش پیچوند و با طناب بستشون
یونا تقلا میکرد و میگفت: جونگ کوک .. نکن .. تو رو خدااا
+باید یه چیزایی رو با هم روشن کنیم
و با همون دستای بسته یونا رو پرت کرد سمت دیوار
خودشم نشست رو صندلی جلوش و بهش ترسناک نگاه میکرد
-جونگ کوک، کاری نکن، اصلا کاری نکن که ازت متنفر شم
+هه، برام دیگه احساساتت مهم نیست فقط مثل یه دختر خوب به حرفام گوش کن
-من دیوونه بودم، منه خررر چرا نباید به برادرم خبر میدادم
+جدا چرا نگفتی؟
-فکر کردم ادمی، گفتم به هوش بیای بعد با هم خبر میدیم
+فکرشم نکن من همون ادم قبلی بشم تا دوباره ازم سوء استفاده کنی
-من کاری باهات نکردم
+کردی خوبشم کردی
-جونگ کوک دیوونم نکن چرا میخوای ازت متنفر شم؟
+بهت نگفتم اگه بری تبدیل به یه ادم عوضی میشم؟
جونگ کوک خندید و گفت: بیا فعلا استراحت کنیم
-رو این زمین سرد؟ نه ... تو همون کوک نیستی همونی که نمیزاشت یه مو از سر من کم بشه
جونگ کوک عصبی گفت: تو باعث شدی، نمیفهمی؟
-یااا تمومش کن، من فقط مجبور بودم
+باشه باشه حالا توصیح بده چرا مجبور بودی؟
یونا چیزی نگفت
+ببین ساکت شدی، چون نمیخوای بگی
-جونگ کوک نمیشه فقط همه چیزو فراموش کنیم؟
+واقعا داری اینو میگی؟
جونگ کوک با چشمای قرمزش گفت: من نیازی به دستمال بقیه ندارم
-چی؟
+اون عوصی بهت دست زده مگه نه؟ دست خوردش شدی؟ اره دیگه معلومه، خدا میدونه چند بار زیرش خوابیدی
-بسهههه
یونا داد میزد
-خفههه شو هیچی نگووو
-وقتی چیزی نمیدونی الکی قضاوت نکن
+خودم دیدم
این دفعه جونگ کوک بود که داد میزد
+با همین چشمام زیرش بودی داشتین همو میبوسیدین اون شب، همون شب
یونا خشکش زده بود و نمیتونست تکون بخوره
جونگ رفت جلوی یونا زانو زد و بهش نزدیک شد
دستشو رو لبای یونا کشید
+گذاشتی دست بزنه بهشون؟ گداشتی حسشون کنه؟ باهاش خوابیدی؟
و بعد دستشو رو لب یونا تکون داد جوری که یونا از درد اخی گفت
+پارشون میکنم، قسم میخورم میکشمت

__________________________________

پارت نوزدهم ...🤍


𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon