جونگ کوک ویو:
با جونگ مین تو اتاق کار نشسته بودن
هر دو تو فکر بودن
که جونگ مین سکوت رو شکست
جونگ مین: میگم
جونگ کوک سرشو چرخوند سمتش
جونگ مین ادامه داد: کی میخوای تعریف کنی براشون؟
+میگم بهشون، اما رو در رو نه
جونگ کوک اهی کشید و ادامه داد: میخوام نامه بنویسم، باورت میشه؟ مثل بچه دبیرستانی ها! قدرتشو ندارم بگم میخوام برم و خطر کنم میدونی این کار فقط جیمینو تو خطر نمیندازه اونا رو هم اذیت میکنه، ممکنه چان عوضی بخواد بهشون صدمه بزنه
جونگ مین: پس باید کامل توضیح بدی بهشون، چون فقط خودشون نیستن که، اونا خانواده هم دارن
+اینو خوب میدونم، نمیزارم کسی چیزیش بشه
جونگ مین: خوبه
جونگ کوک سرشو تکون دادیونا ویو:
با صدای در تو جاش تکونی خورد
چان به در ضربه های آرومی میزد: میتونم بیام تو؟
-وقتی جوابمو میدونی چرا میپرسی؟
چان بی توجه درو باز کرد و وارد اتاق شد
یونا بدون اینکه نگاش کنه پتو رو کشید رو خودش
چان: ببین من میدونم کارم بد بوده ولی تو حداقل اینطوری نکن، تو تنها کسی هستی که میتونی این احمقو آدم کنی؟ خودتم خوب میدونی که چقدر دوست دارم، مگه نگفته میخوایم زندگی جدیدی رو شروع کنیم؟ پس نمیشه فقط فراموشش کنی؟
یونا همچنان زیر پتو بود
-کارت بدتر از چیزیه که بشه فراموشش کرد
چان: میدونم، خیلی خوب میدونم پس فقط بیا آروم آروم فراموشش کنیم، نظرت چیه؟
-چان، خوب گوش بده بهم، بودنت فقط حالمو بدتر میکنه پس فعلا بزار زمان بگذره
چان: باشه من بازم متنظرت میمونم
و رفت ...
یونا کاملا علاقه ی چان رو حس میکرد، اما خب اونو دوست نداشت
نمیشه که زوری عاشق شد
نمیشه که وقتی یکی دوست دارم حتما تو هم دوسش داشته باشی
تو هر رابطه ای احساسات مهمه
و هیچ چیزی نمیتونه یه رابطه رو معنادار بکنه جز عشق و صد البته عشق دو طرفه!
کلافه بود، گاهی فکر میکرد باید با چان بهتر رفتار کنه و حقش نیست، اما گاهی متوجه میشد که اون بوده که مجبورش کرده دور از خانواده و عشقش باشه
در اصل شاید اگر چان نبود الان تو عمارت خودش و جونگ کوک بود
صبحا با بوسه های پی در پی جونگ کوک بیدار میشد
و شبا تو تن گرمش میخوابید...
دردناک بود که عادتاش و خاطراتش براش آرزو شده بودن
هیچ چیزی دردناکتر از این نیست!جیمین ویو:
کل تایم روزشو با کار کردن میگذروند
عصبی بود اما بازم نگران جونگ کوک بود
میدونست بعد از فهمیدن ماجرا یه کارایی حتما میکنه
اما از طرفی غرورش اجازه ی رفتن رو بهش نمیداد
خودشم باور داشت اشتباه کرده
بی توجهی جیمین به موضوعات گذشته بود که الان تو این وضعیتن
باید بیشتر پیگیر میشد یا حداقل برای جونگ کوک و بقیه تعریف میکرد
با خودکار کل صفحه ی رو به روشو تیره کرده بود
صدای گوشیش میومد اما انگار نمیخواست بره سمت گوشیش
کلافه شد و خودکارو پرت کرد
نگاهی به صفحه کرد
" هوسوک هیونگ "
نفس عمیقی کشید و گوشیشو جواب داد
هوسوک: پسر کجایی تو؟
جیمین: کار دارم یکمی
هوسوک: جونگ کوک چرا جواب نمیده؟
جیمین: اون جواب نمیده به من چه
هوسوک: یااا ببینم دعوا کردین؟
جیمین: اره فقط اگه مشتاقی برو از خودش بپرس
و قطع کرد
احساس میکرد یکم تند برخورد کرده
چون عصبیه فشار زیادی روشهجونگ کوک ویو:
خودکارو تو دستش میچرخوند
جونگ مین بلند شد و گفت: من میرم بیرون تو راحت باش
جونگ کوک سرشو تکون داد
میخواست بنویسه اما نمیدونست چی بگه یا از کجا شروع کنه؟
براش سخت بودن توصیح دادن!
اما بالاخره دستشو حرکت داد
" خب... راستش نمیدونم باید سلام کنم یا نه؟ هه.. خنده داره واقعا مثل بچه ها شدم، راستش نمیتونم رو در رو باهاتون حرف بزنم و خداحافظی کنم، من باید حتما این کارو انجام بدم، معذرت میخوام اما فکر کنم تنها راه خلاص شدن از این زندگیه، امیدوارم درکم کنین .......... "
ادامه میداد و هر لحظه بیشتر خاطراتشو مرور میکرد ...هوسوک ویو:
کلافه بود و نمیدونست چی شده؟
پس به جین زنگ زد...
جین: یعنی چی میگی دوتاشون نیستن؟
هوسوک: یااا میگم جیمین امروز جوابمو داد گفت کار داره اما جونگ کوک اصلا خبری نیست
جین: قطعا دعوا کردن، چون با هم رفتن خونه
هوسوک: همین دیگه
جین: خب من امروز میرم به جونگ کوک سر بزنم، البته شب چون الان با بابام باید به یه نفر سر بزنیم به بقیه چیزی نگو من خودم حلش میکنم
هوسوک: اوکی، امیدوارم مثل همیشه با هم کنار بیان
جین: مطمئن باش چیزی نیست که حل نشه
هوسوک: پس هیونگ بهم خبر بده
جین: حتماچان ویو:
تو عمارت بزرگش قدم میزد و سرشو میخاروند
انگار دنبال یه راهی بود
یکی از آدماش گفت: قربان چیزی به دهنتون میرسه؟
چان: خب... گرفتن جئون جونگ کوک سخته، فکر کنم یه راهی پیدا کردم، میدونی آدما نباید نقطه ضعف داشته باشن یا اگر دارن باید ازش محافظت کنن اما از اونجایی که نقطه ضعفِ جئون دست منه پس حله
نفس عمیقی کشید و به مبل تکیه داد_________________________________
سلام،
پارت سیزدهم
🤍
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Hayran Kurgu[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻