جیمین ویو:
دستی به صورتش کشید و با بررسی کردن منظره ی رو به روش متوجه شد صبح شده و هوا روشنه
نگاهی به ساعتش کرد "9:23"
جیمین: اوو، مگه چقدر خوابیدم؟
نگاهشو به اطرافش داد و با چشماش دنبال جونگ کوک میگشت...
اما خبر ازش نبود پس تصمیم گرفت صداش بزنه
جیمین: جونگ کوک ... جونگ کوک
جوابی نگرفت و کمی نگران شد
جیمین: امیدوارم به سرت نزده باشه که بری وگرنه خودم میکشمت
کل ویلای به اون بزرگی رو گشت با عصبانیت تمام از بادیگاردا و آدماش سراغ جونگ کوک رو میگرفت اما همشون معتقد بودن کسی از ویلا خارج نشده ...یونا ویو:
تو جاش تکون میخورد، دیشب اصلا خوب نخوابیده بود و همش نگران بود که با صدای در اتاقش گفت: بله؟
هوسوک: بیام تو؟
-البته
هوسوک داخل شد و درو بست خیلی آروم رفت رو تخت کنار یونا نشست و گفت: جیمین بهم زنگ زد
-خب؟
هوسوک: میگه نمیتونه جونگ کوکو پیدا کنه
-چی؟ یعنی چی؟ مگه پیشش نبود؟
هوسوک: کل شبو پیش هم بودن، اما جیمین خوابش برده و صبح وقتی بیدار شده نتونسته جونگ کوکو پیدا کنه
-یعنی دوباره رفت؟ میدونستم، اون بالاخره جئون جونگ کوکه، مگه قرار نشد برین باهاش حرف بزنین؟ باید همتون دیشب میرفتین پیشش، اصن باید خودم میرفتم
هوسوک: فعلا اروم باش، جیمین داره دنبالش میگرده منم میرم پیشش چند نفری رو میزارم پیشتون
-باشه فقط بهم خبر بده
هوسوک خواست چیزی بگه که با صدای گوشیش متوقف شد
هوسوک: جیمینه
یونا با چشمای گردش گفت: جواب بده دیگه
هوسوک: چی شد؟جیمین ویو:
کل خونه رو مثل دیوونه میگشت، فکر میکرد شاید مثل دفعه ی قبل نامه ای چیزی گذاشته باشه
جیمین: آخرین بار رو مبل بود حتی میتونستم صداشو بشنوم داره با کسی حرف میزنه
جیمین سریع به طرف مبل رفت و نگاهی به دور و برش کرد گوشی، ساعت جونگ کوک پشت مبل افتاده بود
جیمین: چی؟
سریع گوشیشو برداشت و زنگ زد به هوسوک
جیمین: هیونگ سریع بیا اینجا
هوسوک: دارم میام
جیمین براش عجیب بود چون جونگ کوک همیشه ساعتش تو دستش بود
و فکر نمیکرد بدون اون رفته باشهیونا ویو:
-چی میگه؟
هوسوک: هیچی نگفت فقط گفت سریع بیا
-منم میام
هوسوک: دیوونه نشو معلومه که نمیبرمت
-مگه تو نیستی؟ میخواد چی بشه؟
هوسوک: نمیشه، مامانتم تنهاست
-این همه بادیگارد و ادم دور این خونس چیزیش نمیشه در ضمن چان به منو و مامانم مطمئن باش آسیب جسمی نمیزنه
هوسوک: بازم نمیتونم
-تو هر چی مخالفت کنی من بازم پشیمون نمیشم، فقط داریم وقتمونو با هدر دادن میگذرونیم
هوسوک: اووف یونا اووف سریع لباس بپوش
-سریع آماده میشم نری، وگرنه دیگه ...
هوسوک: باشه باشهدوتاشون به ویلا رسیده بودن و که با اوکی دادن یکی از نگهبانا در بزرگ باز شد و هوسوک با ماشینش وارد حیاط شد
یونا بلافاصله به سمت جیمین رفت هوسوکم ماشینو همون طوری وسط حیاط ول کرد و پشت سرش رفت
جیمین متفکر یه گوشه به ساعت جونگ کوک نگاه میکرد که با صدای یونا از تفکراتش خارج شد
-جیمین
جیمین: کی گفت بیای؟
-اینا اصلا مهم نیست، بگو چی شده؟
جیمین: هیونگ من بهت گفتم خودت فقط بیای
هوسوک: یعنی خواهرتو نمیشناسی، مگه گوش میکنه؟
-یاااا حوابمو بده؟ جونگ کوک کجاست؟
جیمین: خب، نیستش نمیدونم کجاست، فقط این اینجا بود
یونا و هوسوک با دنبال کردن حرکت دست جیمین به ساعتی رسیدن که کنار مبل افتاده بود
-این ... این مال جونگ کوکه
هوسوک: اره مال خودشه، اما که چی؟
جیمین: مشکل اینه ما هممون خوب میدونیم بدون ساعتش حتی تا سر کوچه هم نمیره
-درسته
جیمین: خب این یعنی چی شده که ساعتشو ول کرده و رفته؟
-نمیفهمم چی میگی؟
هوسوک: میخوای بگی ... که ... کسی وارد خونه شد و به زور جونگ کوکو برده؟
جیمین: من اینطوری فکر میکنم
-نه، امکان نداره، مگه این همه بادیگارد اینجا نیست ... بعدشم ... جئون جونگ کوک با یه لمس ساده .. سریع از خواب بیدار میشه، امکان نداره تو نفهمیده باشی
هوسوک: یونا بهتره اروم باشی، حدس جیمین میتونه درست باشه
هوسوک نگاهشو به جیمین داد و گفت: آخرین بار کجا دیدیش؟ اصن شب قبل چی شد؟
جیمین میخواست چیزی بگه که با وارد شدن بقیه ی پسرا حرفش نصفه موند
یونگی: چی شده؟
نامجون: قیافه هاتون چرا اینجوره؟
هوسوک: نگاهشو از نامجون گرفت و رو به جیمین گفت: من گفتم بیان
هوسوک: قضیه اینه که جیمین فکر میکنه جونگ کوک رو دزدیدن
تهیونگ: چی؟
هوسوک: چون ساعتش اینجاعه
یونگی: مطمئنی؟
جیمین: داشتم میگفتم که شما اومدین، ببینین دیشب مست بود بعد رفت یکم خوابید و از اتاق اومد بیرون بهم گفت گرسنمه خودشم رفت حمومو دوش گرفت و بعدشم با هم غذا خوردیم
ولی من اونقدری خسته بودم که خوابم برد
رو به روی هم نشسته بودیم دقیقا رو این مبله بود منم این یکی تو خواب و بیداری حس کردم داره با یه نفر حرف میزنه
-اون من بودم
جیمین: چی؟
-دیشب من باهاش حرف زدم بعدشم بهم گفت خوابش نمیبره و حوصلشه سر رفته
جیمین: پس این هیچی، اما بعدشم صبح که بیدار شدم تو اتاق بودم دقیقا تو اون اتاق بزرگه
با تعجب دنبالش گشتم اما نبود... بعدشم ساعتشو اینجا پیدا کردم اون بدون ساعتش جایی نمیرم مطمئنم قصد نداشت بره فعلا
جین: اووف، تقریبا کل زندگیمون شده دنبال جونگ کوک دوییدن
نامجون: شواهد نشون میده که دزدیدنش
یونگی: به نظر منم ممکنه چان این کارو کنه
تهیونگ: اون عوضی هر کاری از دستش بر میاد
-باید چیکار کنیم؟
تهیونگ: متاسفانه، اگه اینجوری باشه فقط خود جونگ کوک میتونه سالم برگرده
-یعنی چی؟
نامجون: تهیونگ، این حرفا چیه؟
نامجون با حرکت دادن صورتش سعی داشت به تهیونگ بفهمونه که به یونا از این جور چیزا نگه
تهیونگ: متاسفانه برای خوش بین بودن هممون دیره، باید همون موقع میکشتمش، اشتباه کردم
هوسوک: همش تقصیر این وجدانه لعنتیه، اگه انقدر پیگیر نبود خودم کشته بودمش
یونگی: متاسفانه آدم خوبی بودن اصلا سودی نداره فقط خودت ضربه میخوری
جین: این چرت و پرتا رو ول کنید، بیاید دوربینا رو چک کنیم
جیمین: مطمئن باش دست کاریشون کردن
جین: امتحان کردن بد نیست
-هر کاری میکنین فقط پیداش کنین تو رو خدا___________________________________
🤍🙂
YOU ARE READING
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻