𝗽𝗮𝗿𝘁 23 | 𝗶 𝗵𝗮𝘁𝗲 𝗺𝘆𝘀𝗲𝗹𝗳/از خودم متنفرم

148 9 6
                                    

شاید خیلی راحت باشه یه آدم مهربون و عاشق به یه آدم بی رحم و سنگدل تبدیل بشه
چیزی که بیشتر باید بهش توجه کرد دلیلشه
دلیلی که اون آدمو مجبور کرده
هیچ کس نمیخواد آدمی باشه که کسی خوشش نیلد مخصوصا اونی که دوسش داره
اما گاهی اتفاقایی میوفته که باعث میشه از ریشه عوض بشی تغییر کنی و حتی خودِ قدیمیتو بکشی
باعث میشه فقط دنبال راه هایی باشی که عصبانیتتو خاالی کنی و به همه چی گند بزنی تا شاید حالت بهتر بشه ...

جونگ کوک و یونا ویو:
چشماشو نمیخواست باز کنه درد بدی رو حس میکرد هم زیر دلش هم تو قلبش!
میدونست اگه بازشون کنه چه صحنه ای رو میبینه از طرفی هم هر لحظه صحنه های شب قبل و حرفای جونگ کوک و التماساش تو سرش بودن
تک تک سلول های بدنش ناتوان بودن و دردو حس میکردن، دستش که هنوزم کاملا خوب نشده بود، پای پیچ خوردش و بدن بی جونی که از یه رابطه سرد و خشن که بیشتر شبیه تجاوز بود براش باقی مونده بود ...
با چنگی که تو موهاش زد، اخی گفت و سعی کرد چشماشو باز کنه و با واقعیت رو به رو بشه
تو دلش از خدا میخواست همه چیزی براش یه خواب بوده باشه
اما با باز شدن چشماش و دیدن تنه برهنه ی جونگ کوک کنارش تمام امیدهاش از بین رفتن
سرشو محکم به بالشت فشار داد
و با کلی تقلا سعی کرد بلند بشه اما در نهایت از درد شکمش دوباره دراز شد
-آخ
جونگ کوک تکونی خورد معلوم بود بیدار شده
نگاهی به یونا انداخت و چشماشو مالید
+دلت درد میکنه؟
یونا هیچی نگفت
و روشو اونور کرد
جونگ کوک کلافه دستی تو موهاش کشید و از تخت بلند شد و در حالی که لباساشو میپوشید گفت: لباساتو بپوش و یه چیز گرم بخور بهتر میشی
یونا حرصش گرفته بود از اینکه انقد ریلکس بود در حالی که اون کار غلطو انجام داده بود
چطور میدونست انقدر بی تفاوت باشه که هیچ اهمیتی نده؟
چند دقیقه ای از رفتن جونگ کوک گذشته بود که یونا بالاخره عزمشو جمع کرد و از تخت اروم بلند شد
-ایشش لعنتی
احساس میکرد کثیفه و از خودش حالش بهم میخورد
درسته دلش برای جونگ کوک تنگ شده بود اما نمیخواست این ورژنشو همون کوک قبلی که تو رابطه به جنتلمن ترین حالت ممکن بود رو میخواست ...
اما انگار خبری ازش نبود و ایتطور که معلوم بود انگار حالا حالاها خبری ازش نخواهد بود
خیلی آروم از دیوار کمک گرفت و خودشو به حموم رسوند و کف زمین نشست و شروع به گریه کرد و به خودش و جونگ کوک و زندگیشون لعنت میفرستاد
لیف تو دستشو با حرص فشار میداد
باعث میشد بدن کبودش بیشتر کبود بشه ...
اون تقصیر نداشت، همش تقصیر جونگ کوک بود اون اشتباه کرده بود اما باعث شده بود یونا احساس گناه کنه و از خودش متنفر بشه
کار جونگ کوک واقعا کمتر از تجاوز و دست درازی نبود!
اون بدون خواسته ی یونا این کارو کرده بود
خود جونگ کوکم میدونست یونا اصلا خوشش نمیاد کسی بدون اجازه نزدیکش بشه اما عمدا این کارو میکرد
هر کاری رو میکرد تا لج یونا رو در بیاره و اذیتش کنه ...
معتقد بود یونا مقصره و باید توان کاراشو پس بده
اما خود جونگ کوکم مقصر بود اونم داشت همه چی رو بدتر میکرد
همه چی رو بزرگ تر میکرد و میخواست خون ریزی راه بندازه
و حتی اگه این وسط یونا رو هم میکشت دلش اروم نمیشد
شاید این افکار و تفکرات خودمونه که باعث میشه بدتر بشه همه چی
گاهی این خودمونیم که همه چی رو بزرگتر و در نهایت خرابتر میکنیم!
زیادی توجه به هر چیزی باعث خراب تر شدن و از دست دادن اون شخص یا هر چیز دیگه ای میشه
نمیدونست چند دقیقه ای شده که داره گریه میکنه اما اینو میدونست که انگار چند ساله تو حموم حبس شده ...
و نمیتونه فرار کنه چون واقعا پاهاش باهاش دیگه یاری نمیکردن
تصمیم گرفت دوباره از دیوار کمک بگیره
دستشو محکم رو دیوار میزاشت و خودشو به جلو میکشید
درسته از نطر جسمی ضعیف بود اما از طرفی از لحاظ روحی هم نمیتونست خودشو یاری کنه و فقط میخواست تسلیم بشه و زندگی مسخرشو تموم کنه ...
با کلی زحمت از حمون بیرون اومد و خودشو تا اتاق رسوند خیلی سریع جوری که میترسید لباساشو پوشید بازم پیرهن و تیشرتایی که بوی لعنتی جونگ کوک رو میدادن
بازم همونا رو به تن میکرد و مالکیتشو میگرفت
کلافه شونه رو روی موهاشو میکشید
به خودش و کبودی هاش تو آینه نگاه میکرد ...

___________________________________

🤍✍🏻

𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲Donde viven las historias. Descúbrelo ahora