کی میدونست چه بلایی سر جونگ کوک اومده؟
ممکنه زیاده روی کرده باشه؟
یا تقصیر یونا بود؟
اون فقط میخواست از خانوادش محافظت کنه
شایدم باید به جونگ کوک میگفت همه چی رو
شاید الان هم داره دوباره اشتباه میکنه که هیچی رو توضیح نمیده
کی میدونه شاید جونگ کوکِ قبلی دیگه مرده ...جونگ کوک و یونا ویو:
انگشتشو محکم رو لب یونا فشار میداد
-ن..ن..نکن
+چیه؟ خوشت نمیاد؟ اون انجام میداد خوشت میومد؟
-..کو..کوک
جونگ کوک اونقدری عصبی بود که نه گوش میکرد و نه خوب فکر میکرد
فقط میخواست عصبانیتشو خالی کنه
حتی دیگه براش اهمیتی نداشت که ادم رو به روش همونیه که حاضره براش جونشم بده
+میدونی با فکر کردن بهش دوست دارم تیکه تیکت کنم، اینکه گداشتی دست بزنه بهت به چیزی که مال من بود
جونگ کوک دستشو محکم تر فشار داد
+لعنتی
و سرشو برد نزدیک و لبشو محکم رو لبای یونا گذاشت
خبری از اون جونگ کوکِ مهربون که اصلا نمیزاشت یونا اذیت بشه نبود
با تمام حرصش لبای یونا رو گاز میزد
هر دو مزه ی خونو تو دهنشون حس میکردن
اما جونگ کوک ول کن نبود
دستشو رو چونه یونا گذاشت بود و محکم فشارش میداد
یونا خودشو تکون میداد و تقلا میکرد تا جونگ کوک ولش کنه
شاید چند دقیقه ای گذاشت تا بالاخره جونگ کوک بخاطر کم اوردن نفسش ولش کرد
یونا خودشو چسبوند به دیوارو نفس نفس میزد
جونگ کوک خونی که تو دهنش بودو تف کرد بیرون
و نشست روبه روی یونا
و به چشماش خیره شد
+حالم ازت بهم میخوره
-من بیشتر
یونا حالش بد شده بود از خونی که تو دهنش بود سعی میکرد اون خونو از دهنش با تف کردن بیرون کنه
جونگ کوک ریلکس نگاش میکرد
+خب، تو میگی با اون نخوابیدی درسته؟
-چند...چند بار.. بهت ...بگ..بگم؟
+چجوری میخوای اثباتش کنی؟
-به نظرت چجوری میتونم؟
+راستش چون قبلش یه زن متاهل بودی .. درسته هیچ راهی نیست
-لعنت بهت
+من اون جونگ کوکی نیستم که میشناختی، اون احمق مرده دیگه
یونا چیزی نگفت و سرشو پایین انداخت
با صدای بوق ماشینی جونگ کوک به سمت بیرون رفت
تو این فرصت یونا به دنبال راهی برای باز کردن دستش بود+اومدی؟
...: بفرمایین، آمادس، میتونین برین
جونگ کوک چشمکی زد و گفت: عالیه
و برگشت
یونا رو در حال تقلا کردن برای باز کردن دستش دید
+یاا اینقد خودتو اذیت نکن
یونا با دیدن جونگ کوک عصبی به دیوار پشت سرش تکیه داد
+اومم، یه سوالی دارم، اگه دستتو باز کنم، دیوونه بازی در نمیاری؟ چون امشبو باید اینجا بمونیم
-هر کاری میخوای بکن
+بگو فقط چی میخوای، میتونم بازشون کنم تا راحت بخوابی
-پس باز کن
جونگ کوک با حالت مسخره ای گفت: حتما
و رفت جلو و دستای یونا رو آروم باز کرد
بعد دوتا دستاشو گرفت
+دختر خوبی باش و فکر بدی به سرت نزنه
و بعد دستاشو ول کرد
یونا چیزی نگفت و خودشو برد عقب
جونگ کوک دقیقا رو به روش به دیوار تکیه داد
-میخوای تا صبح همین طوری نکام کنی؟
+من هر کاری بخوام میکنم
-اون که معلومه
جونگ کوک دستشو برد سمت قلبش و آهی از سر درد گفت
یونا تکونی خورد و گفت: حالت خوبه؟
+مهمه برات؟
-اگه مهم نبود نمیپرسیدم
جونگ کوک پوزخندی زد
+بهتره بخوابی
یونا سرشو به دیوار تکیه داد
جونگ کوک بدون اینکه پلکاشو رو هم بزاره به یونا نگاه میکرد
دلش براش تنگ شده بود
و از طرفی ازش ناراحت بود و غرورش نمیزاشت بره و بغلش کنهصبح شده بود و یونا کاملا خواب بود
جونگ کوک نگاهی به ساعتش کرد
"9:00"
آروم بلند شد و رفت بالا سر یونا
+صبح شده
و با پاش اروم زد به پای یونا
یونا تکونی خورد و برای لحظه ای ترسید
بعد سرشو برد بالا و نگاهی به جونگ کوک کرد
+چیزی نیست، حالا پاشو بریم
یونا آروم از جاش پا شد
بدنش کاملا خشک شده بود
جونگ کوک در ماشینو باز کرد و یونا رو مجبور کرد بشینه
چند دقیقه ای بود که از اون کارخونه دور شده بودن
-جونگ .. کوک
+هووم؟
-من.. من.. خب .. گرسنمه
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت: صبر کن یکم
یه ساعتی طول کشید تا به سئول رسیدن
کنار یه سوپر مارکت ترمز کرد
+بشین تا بیام، کاری نکنی که بعدا پشیمون شی
و بعد پیاده شد و درو قفل کرد
چند دقیقه بعد با یه پلاستیک پر از خوراکی و آب اومد
همشونو پرت کرد بغل یونا
-یواش تر
جونگ کوک نگاهی به یونا کرد و ماشینو روشن کرد
یونا نگاهی به پلاستیک و محتویاتش کرد
همه ی خوراکی هایی که موردعلاقش بودن
این نشون میداد اون هنوزم بهش علاقه داره؟
یا فقط یادش مونده؟
نگاهی به جونگ کوک که با حالت جدی ای رانندگی میکرد کرد...
سرشو برگردوند و چشمش به خودش تو آینه ماشین خورد وضعیت لبش داغون بود
یکم جلوتر رفته بودن که دوباره جونگ کوک پیاده شد و درو قفل کرد
-اوووف یاااا این چشه؟
این دفعه با یه سری وسایل از داروخانه برگشت
دوباره پلاستیک پرت کرد بغل یونا
+لبتوتمیز کن، اون چیزا رو هم ببند به پات گفت اون ماده خوبش میکنه
یونا لبخندی آرومی زد و تو دلش گفت: دیوونس!
جونگ کوک تو یکی از محله های فقیر سئول که تا شهر فاصله ی کمی داشت یه خونه پیدا کرده بود
و میخواست فعلا اونجا بمونن
وارد اون محله شدن و جونگ کوک کوچه به کوچه میپیچید
یونا باورش نمیشد اومدن چنین جایی
-اینجا... اینج..اینجا چرا؟
+عادت کن بهش فقط
و وارد اخرین کوچه ی تاریک و تنگ اون قسمت که به زور ماشین ازش رد میشد شد ...
برخلاف ظاهر محله خونه ای که گرفته بود کوچیک و تمیز بود
درو باز کرد و یونا رو هل داد تا وارد خونه بشه
و پلاستیک ها رو تو آشپزخونه گذاشت
+پاتو ببند که دیگه لنگ نزنی
-نمیخوام
+منو عصبی نکن
-گفتم نمیخوام
یونا به مبل تکیه داد
جونگ کوک عصبی خودش وسایل در آورد و رفت جلوی یونا زانو زد و پاشو بست
تمام مدت یونا به کارای جونگ کوک خیره شده بود و نگاه میکرد
+اگه فکر کردی اومدی اینجا راحت زندگی کنی، سخت در اشتباهی
-چی؟
___________________________________🤍
YOU ARE READING
𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲
Fanfiction[𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐭𝐰𝐨] +ازت متنفرم، جئون یونا عشق میتونه به نفرت تبدیل بشه؟ شاید درسته که میگن بین عشق و نفرت مرز باریکی وجود داره! 𝐣𝐞𝐨𝐧 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤 | 𝐤𝐢𝐦 𝐲𝐮𝐧𝐚 -نیا✍🏻