part5

5.8K 657 93
                                    

امروز به شرکت نرفته بود تا با جونگکوک به مدرسه بره و ثبت نامش کنه.

وارد دفتر مدیر شدند.
مدیر با دیدن جونگکوک و تهیونگ ایستاد و عرض ادب کرد.
_سلام. خوش اومدید!

تهیونگ سری تکان داد و سلام کرد.

_چه کمکی می‌تونم بکنم؟

_می‌خوایم ثبت نام بکنیم.

_برای چه پایه ای؟

جونگکوک با شنیدن این حرف سرش رو پایین انداخت.

تهیونگ سریع گفت:
_برای پایه ی هشتم.

زن با تعجب به جونگکوک نگاه کرد و پرسید:
_۱۴ سالته؟

جونگکوک سرش رو بالا گرفت.
_اوممم. نه. ۱۶ سالمه.

تهیونگ سریع گفت:
_سرپرست های قبلیش اجازه ی رفتن به مدرسه رو بهش نمی‌دادن.

زن سری تکان داد و گفت:
_لطفاً بنشینید!

تهیونگ سری تکان داد و دست جونگکوک رو گرفت و باهم روی صندلی رو به روی میز مدیر نشستند.

تهیونگ آروم دست جونگکوک رو نوازش می‌کرد تا از استرسش جلوگیری بکنه.

مدیر لبخندی زد و گفت:
_می‌تونم اسمت رو بدونم؟

استرسش رو کنار گذاشت و گفت:
_جونگکوک.

_خب جونگکوک. می‌خوای با هم‌سن های خودت هم پایه باشی یا این‌که برات مهم نیست؟

_نه اینکه بخوام با اونا هم پایه باشما ولی می‌خوام زودتر مدرسه تموم بشه.

_پس باید اون دو سالی که مدرسه نرفتی و درس های امسالت رو جهشی بخونی!

_باشه! می‌خونم!

_نه دیگه! به این راحتیا هم نیست. قبل از ثبت نامت به اتاق بغلی می‌ری تا ازت یه سری تست گرفته بشه.

تهیونگ سریع پرسید:
_چه تستی؟

_اوه نگران نباشید. فقط می‌خوایم بفهمیم کشش اش رو داره یا نه.

تهیونگ سری تکان داد.

جونگکوک پرسید:
_الان باید برم؟

_می‌تونی الان بری.

جونگکوک سری تکان داد و با عجله بلند شد تا بره.
_آم تهیونگی؟ تو نمیای؟

_می‌خوای بیام؟

مدیر که فهمیده بود جونگکوک استرس می‌گیره گفت:
_من باهاش کار دارم. مجبوری تنها بری!

جونگکوک با تردید سر تکان داد و خارج شد.

یک ربع بعد با خوشحالی وارد شد و برگه ای رو به مدیر داد.

مدیر به برگه نگاهی انداخت و بعد گفت:
_اوه. می‌تونی جهشی بخونی!

baby bunnyWhere stories live. Discover now