امروز به شرکت نرفته بود تا با جونگکوک به مدرسه بره و ثبت نامش کنه.
وارد دفتر مدیر شدند.
مدیر با دیدن جونگکوک و تهیونگ ایستاد و عرض ادب کرد.
_سلام. خوش اومدید!تهیونگ سری تکان داد و سلام کرد.
_چه کمکی میتونم بکنم؟
_میخوایم ثبت نام بکنیم.
_برای چه پایه ای؟
جونگکوک با شنیدن این حرف سرش رو پایین انداخت.
تهیونگ سریع گفت:
_برای پایه ی هشتم.زن با تعجب به جونگکوک نگاه کرد و پرسید:
_۱۴ سالته؟جونگکوک سرش رو بالا گرفت.
_اوممم. نه. ۱۶ سالمه.تهیونگ سریع گفت:
_سرپرست های قبلیش اجازه ی رفتن به مدرسه رو بهش نمیدادن.زن سری تکان داد و گفت:
_لطفاً بنشینید!تهیونگ سری تکان داد و دست جونگکوک رو گرفت و باهم روی صندلی رو به روی میز مدیر نشستند.
تهیونگ آروم دست جونگکوک رو نوازش میکرد تا از استرسش جلوگیری بکنه.
مدیر لبخندی زد و گفت:
_میتونم اسمت رو بدونم؟استرسش رو کنار گذاشت و گفت:
_جونگکوک._خب جونگکوک. میخوای با همسن های خودت هم پایه باشی یا اینکه برات مهم نیست؟
_نه اینکه بخوام با اونا هم پایه باشما ولی میخوام زودتر مدرسه تموم بشه.
_پس باید اون دو سالی که مدرسه نرفتی و درس های امسالت رو جهشی بخونی!
_باشه! میخونم!
_نه دیگه! به این راحتیا هم نیست. قبل از ثبت نامت به اتاق بغلی میری تا ازت یه سری تست گرفته بشه.
تهیونگ سریع پرسید:
_چه تستی؟_اوه نگران نباشید. فقط میخوایم بفهمیم کشش اش رو داره یا نه.
تهیونگ سری تکان داد.
جونگکوک پرسید:
_الان باید برم؟_میتونی الان بری.
جونگکوک سری تکان داد و با عجله بلند شد تا بره.
_آم تهیونگی؟ تو نمیای؟_میخوای بیام؟
مدیر که فهمیده بود جونگکوک استرس میگیره گفت:
_من باهاش کار دارم. مجبوری تنها بری!جونگکوک با تردید سر تکان داد و خارج شد.
یک ربع بعد با خوشحالی وارد شد و برگه ای رو به مدیر داد.
مدیر به برگه نگاهی انداخت و بعد گفت:
_اوه. میتونی جهشی بخونی!
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...