بعد از جشن، به رستوران رفتند و شام خوردند و الان نیم ساعتی میشد که خانه بودند.
تهیونگ روی مبل نشسته بود و با لبخند به جونگکوک و تهجو که با هم بازی میکردند و به خاطر شیطنت هاشون میخندید، نگاه میکرد.
با افتادن نگاهش به ساعت، وسط حرفهاشون پرید و گفت:
_بیبی، شیطونی دیگه بسه. بیا رو پاهام بشین و از امروزت برام بگو!
بعد به تهجو نگاه کرد و گفت:
_وقت خواب جوجه ها هم فرا رسیده. برو بخواب جوجو.جونگکوک نگاهی به ساعت انداخت و بعد گونه ی تهجو رو بوسید.
_بابا راست میگه عزیزم. وقت خوابت شده.
بعد خودش از زمین بلند شد و تهجو رو هم بلند کرد.
_برو بخواب کیوتی.بعد همونطوری که همسرش گفته بود، روی پاهاش نشست و دوتایی به دخترشون نگاه کردند.
تهجو سریعاً لب هاش رو آویزان کرد. به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
_مگه گوکی هم بیبی ات نیست؟ پس چرا فقط من باید بخوابم؟تهیونگ با لحن ملایمی پرسید:
_بهت چی گفته بودم تهجو؟با لب های آویزانش، به انگشت هاش نگاه کرد و باهاشون بازی کرد.
_باید به حرف تو و ددی گوش بدم._آفرین عزیزم. پس تو الان باید چیکار کنی؟
_بخوابم.
_دقیقاً. پس بیا بوس شب بخیر رو به ته ته و گوکی بده و برو بخواب.
جلو رفت و با زور از مبل بالا رفت. به نوبت گونه های تهیونگ و جونگکوک رو بوسید و بعد از روی مبل پایین پرید.
_شب بخیر ددی. شب بخیر دد.
و بعد به سمت پله ها حرکت کرد.
وسط پله ها بود که ایستاد و گفت:
_میشه ددی بیاد پیشم بخوابه حداقل؟تهیونگ سریع جواب داد:
_نه. یک هفته ازم دزدیاش. حالا مال خودمه.پوفی کشید و از پله ها بالا رفت.
با رفتنِ تهجو، جونگکوک به تهونگ نگاه کرد و گفت:
_هی! چرا دخترمو ناراحت میکنی؟_ناراحتش نکردم که.
_کردی بیادب!
_یاه! اصلاً برو پیش دخترت.
جونگکوک با شنیدن این حرف خندید و لب تهیونگ رو هدف بوسه هاش قرار داد.
_قهر نکن تاتا._نکردم. حق انتخاب دادم!
جونگکوک چند ثانیه ای رو فقط خندید، ولی بعدش گفت:
_خب؟ گفتی بیام رو پات چیکار؟_که از روزت برام بگی.
کمی با خودش فکر کرد ولی بعد گفت:
_خب..روز خوبی بود. خانواده ام کنارم بودن، دوستام کنارم بودن و بعد از ۶ سال تلاش، دانشگاهم تموم شد. حس آسودگی داشتم و دارم. پس فکر میکنم که روز خوبی بود. حتی شاید زیادی خوب.
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...