"یک هفته بعد"
با کلافگی توی تخت غلتید.
دلش به شدت واسه ی تهیونگ تنگ شده بود و با اینکه پسرا هر روز به دیدنش میاومدن و تهیان هم یک سره بیرون میبردش، براش اندازه ی یک ماه گذشته بود.
نمیتونست یک هفته ی دیگه رو هم همینطوری تحمل کنه.
تصمیمش رو گرفته بود!
پیش تهیونگ میرفت!
تلفنش رو برداشت و به قسمت کانتکت هاش رفت و با دیدن شماره ی مورد نظرش، دستش رو روی آیکون تماس فشار داد.
بعد از چند دقیقه صدای فرد مورد نظرش توی گوشش پیچید.
_الو؟ جونگکوکی؟_سلام نامجونی.
_سلام کیوتی، چیزی شده؟
به انگشت هاش خیره شد و گفت:
_هیونگی یه خواسته ای ازت داشتم._چی شده؟
_تو میخوای بری بوسان؟
_آره عزیزم. چطور؟
_خب پس میشه برای منم یه بلیت بگیری؟
صدای نامجون رنگ تعجب گرفت.
_بلیت؟ میخوای بری پیش تهیونگ؟_اوهوم.
_کوکی، تهیونگ کار داره. انقدر کارهاش زیاده که از منم خواسته برم. وقت نداره که با تو بگذرونه.
_میدونم هیونگ. قول میدم دست و پا گیرش نشم. دلم براش تنگ شده خیلی.
_باشه کوکی. ببینم چیکار میتونم واسه ات بکنم. ولی قرار نیست با هواپیمایی چیزی بریم. با ماشین میریم.
_باشه، بهتر. فقط به تهیونگی اطلاع ندیا! که منم دارم میآم!
_چرا؟
_میخوام متعجبش کنم.
_باشه کیوتی. پس من فعلاً قطع میکنم. خبرش رو بهت میدم.
_مرسی هیونگ. خداحافظ.
_خداحافظ.
و قطع کرد.نیم ساعت بعد با پیامی که به گوشیاش اومد ذوق زده لبخند زد.
"همه چیز اوکیه کوکی. تا ساعت ۴ ظهرِ فردا آماده باش، میآم دنبالت"
_yes!شروع به تایپ کردن کرد:
" مرسی هیونگی^^ "
و پیام رو براش فرستاد.
با ذوق بلند شد و به سمت کمدش رفت تا لباس هاش رو آماده کنه، اما بادش خوابید.
_توی چی بذارم پس؟
اخمی کرد اما با به یاد آوردن اتاقِ لباس تهیونگ، با عجله به سمت اتاق تهیونگ رفت.
وارد اتاقک کوچکِ اتاق تهیونگ شد و بعد از کمی گشتن، با دیدن چمدانی سریع برش داشت و به اتاق خودش رفت.
لباس هاش رو برداشت و بعد از برداشتن وسایل مورد نیازش، اون ها رو درون چمدان قرار داد.
بعد از حاضر کردن وسایلش به آشپزخانه رفت تا برای خودش نودل درست کنه و فیلم ببینه.
بعد از درست کردن نودل، ظرف بزرگ نودل رو برداشت و به اتاق تهیونگ رفت. لپتاپ رو روشن کرد و بعد از انتخاب کردن فیلم، شروع به فیلم دیدن کرد.
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...