part33

3.4K 406 88
                                    

چند هفته ای گذشته بود.
تهیونگ برای جونگکوک پاسپورت گرفته بود و با هم برای چند روز به ونیز رفته بودند و کلی خوش گذرانده بودند.
دوباره به کُره برگشته بودند و چند روزی رو توی خانه و کنار هم گذرانده بودند.
در این بین جونگکوک هیت شده بود و اون هم پشت سر گذاشته بودند و الان چند روزی بود که به روال عادی زندگی‌شون برگشته بودند.

تهیونگ در حال نوشتن لیست خرید ماهانه اش بود که جونگکوک با سر و صدا کنارش نشست.
_هیونگی~

تهیونگ که می‌دونست خواسته ای داره، بدون نگاه کردن بهش، گفت:
_بله جونگکوک؟

_می‌شه با دوستام برم بیرون؟

بدون لحظه ای فکر کردن، گفت:
_نه.

سریع اعتراض کرد.
_چرا نه؟

نگاهش رو به جونگکوک داد و گفت:
_خوب می‌دونی که چرا نه.

_قول می‌دم این سری چیزی ننوشم.

_نه جونگکوک. نمی‌تونی بری.
و به ادامه ی لیستش پرداخت.
بی توجه به خواسته ی جونگکوک، پرسید:
_تو هم به لباس زیرای جدید نیاز داری؟

اخم کرد و گفت:
_تهیونگ! دارم با تو صحبت می‌کنم!

تهیونگ نگاهش رو دوباره به جونگکوک داد.
_منم گفتم نمی‌شه. کجاش واضح نیست؟

_خواهش می‌کنم هیونگی. قول می‌دم هیچی ننوشم.

_نه.

_تاتا، لطفاً. به خاطرِ من!

کمی فکر کرد و گفت:
_خودم هم باید باشم.

جونگکوک سریع گفت:
_نمی‌شه. معذب می‌شن. در ضمن اونجا همه دانشجو ان و جوون ان. نمی‌شه که تو بیای!

_منظورت اینه که من پیرم؟

_یا! نه خیر. منظورم این نبود. کجای دنیا ۲۷ سال پیره؟

تهیونگ سر تکان داد. نفس عمیقی کشید و گفت:
_تلفنت رو در دسترس بذار. تا نُه و نیم یا دیگه حداکثر دَه هم خونه باش. خب؟


"همینه" ی بلندی گفت و گونه ی تهیونگ رو محکم بوسید.
_مرسی!

بعد به سمت اتاقش دوید تا حاضر شه.
به دوستش پیام داد که می‌آد و بعد شروع به حاضر شدن کرد.


***

تهیونگ نگاهی به ساعت که ۱۰ و نیم رو نشان می‌داد کرد و نفس عمیقی کشید.
مشخص بود جونگکوک به تذکراتش گوش نکرده و احتمال می‌داد حتی نوشیده باشه. چون تماس هاش هم جواب نمی‌داد.
۱۰ دقیقه ی دیگه هم صبر کرد و تا خواست بلند شه تا لباس هاش رو عوض کنه و دنبال جونگکوک بره، صدای چرخش کلید توی گوشش پیچید.
به جونگکوک که کمی ناهماهنگ راه می‌رفت نگاه کرد و به سمتش رفت.
سمتش خم شد و با استشمام بوی مشروب از سمت جونگکوک، اخمی کرد و بدون زدن حرفی به اتاق مشترکشون رفت.

baby bunnyWhere stories live. Discover now