چند هفته ای گذشته بود.
تهیونگ برای جونگکوک پاسپورت گرفته بود و با هم برای چند روز به ونیز رفته بودند و کلی خوش گذرانده بودند.
دوباره به کُره برگشته بودند و چند روزی رو توی خانه و کنار هم گذرانده بودند.
در این بین جونگکوک هیت شده بود و اون هم پشت سر گذاشته بودند و الان چند روزی بود که به روال عادی زندگیشون برگشته بودند.تهیونگ در حال نوشتن لیست خرید ماهانه اش بود که جونگکوک با سر و صدا کنارش نشست.
_هیونگی~تهیونگ که میدونست خواسته ای داره، بدون نگاه کردن بهش، گفت:
_بله جونگکوک؟_میشه با دوستام برم بیرون؟
بدون لحظه ای فکر کردن، گفت:
_نه.سریع اعتراض کرد.
_چرا نه؟نگاهش رو به جونگکوک داد و گفت:
_خوب میدونی که چرا نه._قول میدم این سری چیزی ننوشم.
_نه جونگکوک. نمیتونی بری.
و به ادامه ی لیستش پرداخت.
بی توجه به خواسته ی جونگکوک، پرسید:
_تو هم به لباس زیرای جدید نیاز داری؟اخم کرد و گفت:
_تهیونگ! دارم با تو صحبت میکنم!تهیونگ نگاهش رو دوباره به جونگکوک داد.
_منم گفتم نمیشه. کجاش واضح نیست؟_خواهش میکنم هیونگی. قول میدم هیچی ننوشم.
_نه.
_تاتا، لطفاً. به خاطرِ من!
کمی فکر کرد و گفت:
_خودم هم باید باشم.جونگکوک سریع گفت:
_نمیشه. معذب میشن. در ضمن اونجا همه دانشجو ان و جوون ان. نمیشه که تو بیای!_منظورت اینه که من پیرم؟
_یا! نه خیر. منظورم این نبود. کجای دنیا ۲۷ سال پیره؟
تهیونگ سر تکان داد. نفس عمیقی کشید و گفت:
_تلفنت رو در دسترس بذار. تا نُه و نیم یا دیگه حداکثر دَه هم خونه باش. خب؟
"همینه" ی بلندی گفت و گونه ی تهیونگ رو محکم بوسید.
_مرسی!بعد به سمت اتاقش دوید تا حاضر شه.
به دوستش پیام داد که میآد و بعد شروع به حاضر شدن کرد.
***تهیونگ نگاهی به ساعت که ۱۰ و نیم رو نشان میداد کرد و نفس عمیقی کشید.
مشخص بود جونگکوک به تذکراتش گوش نکرده و احتمال میداد حتی نوشیده باشه. چون تماس هاش هم جواب نمیداد.
۱۰ دقیقه ی دیگه هم صبر کرد و تا خواست بلند شه تا لباس هاش رو عوض کنه و دنبال جونگکوک بره، صدای چرخش کلید توی گوشش پیچید.
به جونگکوک که کمی ناهماهنگ راه میرفت نگاه کرد و به سمتش رفت.
سمتش خم شد و با استشمام بوی مشروب از سمت جونگکوک، اخمی کرد و بدون زدن حرفی به اتاق مشترکشون رفت.
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...