با اجازهتون این پارت کلاً اسماته.
مایل به خوندن نیستید رد کنید.________________
لبش رو میان دهانش کشید و به دستش اجازه ی پیشروی، زیر لباس جونگکوک رو داد.
همینطور که شکم و پهلوش رو نوازش میکرد، دستش رو به سمت لباسش سوق داد و در مشتش گرفت و آروم سعی کرد از تنش خارجش کنه.
جونگکوک بوسه رو قطع کرد و روی تخت نشست تا لباس رو در بیاره.
وقتی لباس از تنش خارج شد، دوباره سمت تهیونگ رفت و بوسه ی دیگری رو شروع کرد.
تهیونگ دستش رو به کمر جونگکوک رساند و اون رو بیشتر به خودش چسباند.
جونگکوک هم در این بین روی پای تهیونگ نشست و اون هم سعی کرد لباس تهیونگ رو از تنش خارج کنه.
وقتی لباس از تنش خارج شد، سرش رو توی گردن تهیونگ فرو برد و شروع به بوسیدن و مکیدنِ مارک روی گردنش کرد.
با این کارش، تهیونگ مثل همیشه شانه هاش رو به گردنش نزدیک کرد و ناله ی بلندی سر داد.
همیشه همین اتفاق میافتاد!
حس شیرین و لذتی وصف نشدنی توی بدنش میپیچید و باعث میشد عاشق این کارِ جونگکوک باشه.
تهیونگ روی مارکش حساسیت زیادی داشت. جونگکوک هم خیلی وقت بود که از این موضوع با خبر بود، پس از هیچ فرصتی برای بوسیدنش دریغ نمیکرد.
چند ثانیه ای گذشته بود که تهیونگ دستش رو به پهلو های جونگکوک رساند و روی تخت انداختش.
روش خیمه زد و گفت:
_شیطنت بسه، کیوتی. وقتشه به کارای مهم تری برسیم.سرش رو توی گردنش فرو برد و شروع به زدنِ بوسه روی اون پوست بلوری، صاف و زیبا کرد.
در همون حین که گردنش رو با بوسه های ریز و درشت پر میکرد، دستش رو نوازش وار از سینه هاش تا شکم و پهلوهاش حرکت داد و بعد شلوار و باکسرش رو همزمان از پاهاش خارج کرد.
حرکتش موجب شد چشم های جونگکوک درشت بشه و بعد با خجالت پاهاش رو سریع به هم بچسبانه.
_یا! تهیونگی، چرا یهویی انجام میدی!؟تهیونگ به بامزگیاش خندید. اول پاهاش رو از هم باز کرد و بعد خم شد و گونه اش رو محکم بوسید. بعد از بوسیدن این گونه اش به سمت اون یکی رفت و گاز نسبتاً محکمی ازش گرفت.
با این حرکت، جونگکوک ناله ی ناراضی ای کرد و گفت:
_ببین! همه اش اذیتم میکنی.
ناخواسته لب هاش رو آویزان کرد و گفت:
_دلت نمیسوزه برام؟ نگاه کن چقدر گناه دارم!تهیونگ با شنیدن حرفش خم شد و وحشیانه شروع به بوسیدنش کرد.
چند ثانیه ی بعد گازی از لبش گرفت و فاصله گرفت.
_انقدر کیوت نباش جونگکوک! باعث میشی یه کاری دست خودم بدم!جونگکوک دوباره از روی "غر زدن" ناله ای کرد.
_من ۲ ساعته چی دارم میگم پس؟ اه! تو فقط کار خودت رو میکنی!تهیونگ دوباره خندید. به سمت جونگکوک خم شد و این سری صورتش رو بوسه باران کرد. فاصله گرفت و گفت:
_من خوش شانس ترین مرد زمینم! بیبی کیوت و نازم. خدایا!
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...