این پارت تا یه جاهایی اسماتِ کامله.
اگر تمایلی به خوندن چنین موضاعاتی ندارید، پارت رو رد کنید.
ولی خب نکته ای که باید بهش توجه کنید اینه که یه سری اتفاق ها که توی داستان یه مقداری اهمیت دارند، توی همین پارتها اتفاق میافتند.
در هر صورت، اگر دوست ندارید بخونید رد کنید._____________
چند دقیقه ی بعد با یه بطری شراب و دستبندی توی دستش، وارد اتاق شد.
جونگکوک متعجّب نگاهش کرد.
_دستبند؟دستبند و شراب رو روی میز بغل تخت گذاشت و به سمت کمد رفت.
_آره. قراره یکم متفاوت باشه. دستای خوشگلت قراره بسته بشن. فقط دستات رو زیاد تکون نده که بهشون فشار نیاد. باشه خوشگلم؟_باشه. از کجا آوردی دستبند رو؟
شروع به گشتن کرد و با دیدن کرواتش، برش داشت و به سمت جونگکوک اومد.
_روی شلوار نگهبان آویزون بود. ازش خواستم امشب به ما بدتش._اگه اذیت بشم، درش میآری؟
_البته که درش میآرم. میخوای نباشه اصلاً؟
_نه، دوست دارم امتحان کنم و ببینم چی تو سرته.
تهیونگ خندید و لبش رو بوسید.
روی تخت نشست و گفت:
_پس اول از شر لباس های مزاحمت خلاص شیم.
و دستش رو به سمت لباس جونگکوک برد و از تنش خارجش کرد.
بوسه ای روی قفسه ی سینه اش گذاشت و روی تخت خوابوندش.
دست های جونگکوک رو کنار هم گذاشت و بعد از باز کردن قفلِ دستبند، هر کدوم از دستاش رو توی یک کدوم گذاشت و دستبند رو چفت کرد.
دست جونگکوک رو بالای سرش پین کرد. کرواتش رو برداشت و توی زنجیر دستبند پیچاند و بعد به میله ی تخت بستش تا اجازه ی هر گونه حرکتی رو از جونگکوک بگیره.
لبخند حق به جانبی به این حالت جونگکوک زد.
جونگکوک دستش رو تکان داد تا ببینه تا چه حد اجازه ی حرکت داره که تهیونگ گفت:
_زیاد دستت رو تکون نده بیب. ممکنه زخمی بشن.جونگکوک سری تکان داد و به تهیونگ نگاه کرد.
_شراب واسه چیه هیونگ؟_میخوام تن خوشمزه ات رو باهاش بچشم. وانیل با شراب! چطوره؟
بعد بطری شراب رو برداشت و درش رو باز کرد.
لبخندی به جونگکوک هدیه داد و بطری رو به جونگکوک نزدیک کرد و مقداری روی شکم و سینه هاش ریخت.
به جونگکوک فرصت تعجّب نداد و زبانش رو به شکمش نزدیک کرد و شروع به لیسیدن شراب ها از روی بدنش کرد.
شراب به صورت تحریک کننده ای از روی بدنش سر میخورد و رو تختی سفید رو قرمز میکرد.
حرکات زبانش رو از روی شکمش به سینه هاش رساند و مشغول لیس زدن قفسه ی سینه اش و سینه هاش شد.
همینطور که در حال لیس زدن سینه هاش بود، به نیپلش رسید و لیسی بهش زد.
آروم میان دهان کشیدش که باعث ناله ی تو گلوی جونگکوک شد.
_اوممم..تهیونگی، منم اجازه دارم...که از این تست کنم؟
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...