روز بعد، وقتی تهیونگ چشم هاش رو باز کرد با بانی ای مواجه شد که دستش رو توی موهاش کرده و نوازش اش میکنه.
لبخندی زد و دستش رو گرفت و روش بوسه ای زد.
_عه، بیدارت کردم؟ معذرت میخوام.
_نه عزیزم. صبحت بخیر.
جونگکوک لبخند زد.
_صبح تو هم بخیر.در سکوت به هم نگاه میکردند که جونگکوک گفت:
_هیونگ؟_بله؟
_میشه ببوسمت؟
تهیونگ جلو رفت و بوسه ی ریزی روی لب هاش گذاشت.
فاصله گرفت و گفت:
_هیچوقت برای بوسیدنم اجازه نگیر. تو هر وقت بخوای میتونی منو ببوسی.جونگکوک لبخندی زد. جلو رفت و لب زیرین تهیونگ رو میان لب هاش کشید و شروع به بوسیدنش کرد.
تهیونگ هم با ملایمت شروع به بوسیدنش کرد.
همینطور که دراز کشیده بودند، دستش رو به پهلوی جونگکوک رساند و با کمک خود جونگکوک، روی شکم خودش خوابوندش.چند ثانیه ی بعد جونگکوک ازش فاصله گرفت و همانطور که روی شکمش دراز کشیده بود، به چهره اش زل زد.
_ته ته، تو خیلی خوشگلی!تهیونگ بلند خندید و گفت:
_به اندازه ی تو؟جونگکوک که سرخ شدن گونه هاش رو احساس میکرد، خندید و بعد از چند ثانیه از روی تهیونگ بلند شد.
تهیونگ هم به تبعیت از جونگکوک، بلند شد و کنارش ایستاد.
با نگاه کردن بهش لبخندی زد، خم شد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت. گفت:
_امروز خیلی خوشگل شدی بیبی.جونگکوک بعد از شنیدن حرفش، با احساس کردن حسی به اسم خجالت، جلو رفت و سرش رو بین سینه و گردن تهیونگ مخفی کرد.
تهیونگ خندید.
جونگکوک رو از خودش فاصله داد و دوباره بوسه ای روی گونه اش گذاشت.
_بیا بریم صبحانه بخوریم.سری تکان داد و از اتاق بیرون دوید و به طبقه ی پایین رفت که موجب خنده ی تهیونگ شد.
وقتی پایین رفت با جونگکوکی مواجه شد که پشت میز نشسته و منتظر بهش نگاه میکنه.
لبخندی زد و روبه روش نشست و مشغول خوردن شد.
بعد از اتمام صبحانه، جونگکوک گفت:
_تهیونگی، میشه وقتی میری سرِکار من رو ببری پیش جیمینی؟تهیونگ با فکر اینکه میتونه کار های تولد جونگکوک رو سریع تر پیش ببره، گفت:
_آره، فکر کنم خونه باشه._پس من میرم حاضر شم.
بعد دوباره دوید و به سمت اتاقش رفت.
***جلوی در خانه ی جیمین ایستاد و منتظر شد تا جونگکوک از ماشین پیاده شه و در بزنه.
_خداحافظ ته ته. دوستت دارم!
بعد خم شد و گونه اش رو بوسید و سریع پیاده شد.
YOU ARE READING
baby bunny
Fanfictionکیم تهیونگ، فردی که روزش رو با کلی بدشانسی گذرانده، خانه ای رو در حال آتش گرفتن پیدا میکنه و فکر میکنه که این هم یک بدشانسی دیگه است. ولی چی میشه اگه به حس ششمش اعتماد کنه و بزرگترین خوششانسی عمرش رو پیدا کنه؟ -Hybrid, Romance, Fluff, slice of...