Part.1 !چه تصادفی

157 9 2
                                    

وارنینگ: قبل از شروع داستان بذارید درمورد روندش بهتون هشدار بدم.
دوستانی که کار قبلی من "قصر یخی" رو خوندید باید اطلاع بدم که اینجا همه چیز کاملا متفاوته.
یه داستان روان‌شناختی و شاید کمی پیچیده داریم که درد و غم سراسر وجود شخصیت اصلی رو گرفته.
داستان برگرفته از شخصیت های حقیقی و زندگی واقعیه پس درد هایی مشابه خود ما درش دیده میشه، ممکنه خیلی جاها شخصیت هارو درک کنید، پس اگر روحیه حساس و آسیب پذیری دارید و دوست ندارید درد و غمی براتون یادآوری بشه این داستان رو کنار بذارید قشنگای من.
همچنین اگر فکر میکنید نمیخواید شخصیت داستان "بکهیون" رو تو چنین شرایطی تصور کنید و با سختی هایی که تحمل میکنه مشکل دارید هم لطفا این فیک رو نخونید.
ممنون که توجه میکنید.

لازم نیست حتما فیک بهترین دوست تا ابد (bff) رو بخونید اما اگر قصدش رو دارید، باید بگم اینجا هم یه نشونه هایی هست، درواقع مالابیس، دنیای موازی فیک بهترین دوست تا ابد هست.

دوباره و دوباره دست هاش رو شست، انگار دنبال راهی برای آروم شدن بود، چند ثانیه گذشت؛ نگاه خیره اش همچنان به دست هاش بود و آب همچنان روی دست های ظریفش جاری.

سرش رو بالا آورد و برای بار هزارم به اون چشم ها درون آینه خیره شد، چشمایی که کاملا سیاه و تیره بودن.

شاید فقط به نظر بکهیون اینطور می‌اومد اما حالت این چشم ها براش جذاب بود، دوسشون داشت و دلش میخواست ساعت ها تو آینه بهشون خیره بشه.
چشم های خودش رو دوست داشت، و همچنین دست های زیبای خودش رو، بار دیگه تک به تک حالت و اجزای نگاه و چشمانش رو از نظر گذروند.

وسط مردمک هاش، در اون تیرگی خالص، نوری دیده می‌شد که توسط لامپ کوچک رو به روش ایجاد شده بود و برق میزد.

چراغ دستشویی درست تو صورتش می‌تابید و وقتی به چهره اش تو آینه نگاه میکرد با دقت میتونست ببینه، زیبا بود؛ اما چرا نمیتونست به خوبی ازش استفاده کنه؟ چرا یه زندگی نرمال نداشت؟ یک زیبای شاد بودن انگار برای این دنیا زیادی بود.

شیر آب رو بست و از دستشویی خارج شد، هدفونش رو از گوشش برداشت و آهنگ رو قطع کرد.

اول از همه هدفونش رو گذاشته و به دستشویی رفته بود. نگاهی به ساعت دیواری انداخت، عقربه ها نزدیک دوازده رسیده بود. بعد از گذاشتن ایرپاد تو گوشش، روی تخت دراز کشید.
به استراحت نیاز داشت، البته اگر مالابیس عزیز، اجازه می‌داد!
با خستگی گفت.

- مالابیس لطفا اجازه بده بخوابم، بعداً درموردش فکر می کنیم.

اما بکهیون نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و افکارش همش به سمت رویاهایی که غیر ممکن بود میرفت رویاهای متنوع و آشفته، رویای شکل گرفته توسط مغز نویسنده اش.

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now