Part.7 !شاید من قاتل باشم؟

40 7 0
                                    

- چه بد شد، چون اینطور که تو میخوای نیست؛ من از بکهیون خوشم میاد.

این اعتراف یهویی یکم متفاوت تر از چیزی بود که چان برنامه اش رو داشت و میشه گفت اصلاً دوست نداشت اون لحظه همچین حرفی بزنه اما موقعیت طوری بود که لازم دونست با شخصیت جدید و شاید هم آشنای رو به روش بیشتر آشنا بشه.

این روی بکهیون رو چند بار دیگه هم دیده بود. وقتی باهاش تصادف کرد و تو ماشینش نشست، وقتی تو بیمارستان بودن و وقتی تو اداره پلیس بودند. به غیر از اینها اون یک بکهیون متفاوت بود.

واکنشش به این اعتراف چانیول کمی خشن شد. پوزخندش اینبار عصبی بود و به طور واضح تک خند های عصبی میزد. چان موشکافانه نگاهش می‌کرد و این دقت حتی بیشتر از قبل حال بکهیون رو دگرگون می‌کرد.

- میخوای باور کنم که همچین حس هایی وجود داره؟

- درسته من میخوام باور کنی که همچین حسی وجود داره و من همچین حسی بهت دارم، درضمن اینکه عشق نیست مرد، فقط ازت خوشم اومده. نگو که یه هموفوبیکی!

تن صدای مرد بزرگتر بالا رفت و چهره اش رو به سرخی.

- خفه شو.

با دستاش به بخش پایینی تخت تکیه داد و از رو به رو به چشم های بکهیون خیره شد و پرسید.

- تو کی هستی؟

هیون درحالی که ذره ذره گرمش می‌شد و دست هاش از شدت فشار مشت شدن سفید می‌شدن با صدای بلندی پاسخ داد.

- مالابیس.

برای چند لحظه مکث کرد. مالابیس؟! پس این اسم انتخابی فلیکس برای بعد تاریک خودش بود؟
چندبار پشت هم پلک زد تا به خودش بیاد.

- تو خودت رو بکهیون معرفی کردی حتی اسمت هم همینطور ثبت شده.

- تو ... هیچی نمیدونی.

- باشه عجله ای نیست. سعی میکنم کم کم بفهمم. تو بهم میگی؟

با نگاه سردی به چان خیره شد، اما مرد کوچکتر فرصتی برای عقب کشیدن نداشت، بالعکس باید سریع تر به جلو قدم برمی‌داشت. پس در کمال پرویی ادامه داد.

- عالیه.

مدتی بعد افسر دو برای داشتن یه مکالمه پیش بکهیون اومد. کلافه تر از اون نمی‌تونست بشه.

- بکهیون ، امیدوارم زودتر خوب بشی.

با تمسخر و کج کردن سرش نفسش رو به بیرون فوت کرد و پرسید.

- بازم تو؟

- دوست نداشتم دوباره به دیدنت بیام اما انگار سرنوشت چیز دیگه ای میخواد.

- برای چی اینجایی؟

- میدونی که قاتل اون مرد یه زخم رو بدنش ایجاد شده؟

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now